عاشقِ مادربزرگ
چه اتفاقی می افتد وقتی دو نفر از ته قلب عاشق هم باشند...
کسی که بیشتر داستاناش الهام گرفته شده از این دنیا ی ابلهانه است...کسی که سعی می کنه بهترین باشه...(ولی آیا موفق می شه؟)کسی که تو بدبختی هاش یادی از هدفون و آهنگاش می کنه...کسی که می تونه بهترین دوستت باشه و از طرفی،می تونه بدترین دشمنی بشه که نمونه ش رو حتی تو کتاباتم نخوندی....
محیا هستم :)
پ.ن:امیدوارم از داستانام خوشت بیاد!
راه ارتباط با من:[email protected]
سلام به همگی:) حالتون چطوره.نویسنده رمان بی پایان هستم.میخواستم بگم که ببخشید که زیاد فعالیت نداشتم،نزدیک تابستونه و تو تابستون قراره رمان جدید بنویسم:) البته امتحانات ترم هنوز تموم نشده:| و بعد امتحانات شروع میکنم البته این آخری ها به خاطر حمایت کمتون زیاد حوصله نوشتن فصل جدید رمانو نداشتم< ببینیم تو تابستون چی میشه<
دنیا هیچ وقت با تو مهربان نخواهد بود...!
تا حالا شده بخوای جاودان عمر کنی یا به عبارتی یه عمر "بی پایان" داشته باشی؟ این کتابو بخون تا نظرت عوض شه! در مورد یه نویسنده است که هیچ وقت نمی تونه داستاناش رو تموم کنه، یا به عبارتی داستاناش "بی پایان"نند! این دختر انقدر سرش تو داستاناشه که توجه چندانی به زندگی ش نمی کنه. افرادی از خانواده اش به آسمون میرن و افراد جدیدی به زمین می آن. متوجه هیچ کدوم نمی شه و اگر ام میشه توجهی نمی کنه...تا اینکه یه روز به خودش می آد و می بینه تنهاست، داره تولد 125 سالگی ش رو جشن می گیره و مثل یک دختر جوون 23 ساله،سالم و سر پاست! کلا بی خیال خانوده اش می شه و کلیییییییی خوشحال می شه! اولش می گه:«آخ جون! من می تونم تا آخر این دنیا زندگی کنم! می تونم هر کاری بکنم! و اِل و بِل و بِل! ولی کم کم از این زندگی "بی پایان" خسته می شه و حالا دنبال راهی تا به زندگی ش پایان بده...!
آیا از گزارش این کاربر اطمینان دارید؟