ازرائیل بعد از شکست دادن لیو در کنار پنجره وایساده بود و بیرون را نگاه میکرد که نور های بنفشی را در خانه ها و خیابان ها دید ، تا میخواست ایده ای راجب این نور ها بده ، دقیقا در پشت سر خودش یکی از اون نور هارو مشاهده کرد که چیزی شبیه به پورتال باز شد و او درون آن کشیده میشد و ...
بعد از اتفاقات مبهم ازرائیل خودش را در یک آپارتمان دید زیرلبی با خودش گفت : چه اتفاقی افتاده ؟
که یک پورتال دیگر باز شد و هلن رو بغل خود دید .
اَزرائیل با تعجب گفت : هلن ؟ چه اتفاقی افتاده ؟
هلن گفت : من توی فضاپیما بودم که نور بنفشی دیدم و بعد اینجام !
+ منم همینطور ! و هیچ ایده ای ندارم که ما اینجا چیکار میکنیم ؟
در یکی از اتاق ها باز شد و یک مرد با حوله و یک نوشیدنی در دستش بیرون اومد و گفت : شما توی خونه من چیکار میکنید...
و از تعجب خشکش زد ...
+ شما اینجا چیکار میکنید ؟
ازرائیل جلوتر اومد و گفت : مگه مارو میشناسی ؟
+ من خودم با دستای خودم کشتمت ، اَزرائیل !
ازرائیل با شَک گفت : لیو! تو منو کشتی ؟ این غیرممکنه چون من بهت شلیک کردم و ...
اینجا کجاست ؟ و توی چه سالی هستیم!
+ توکیو ، پایتخت حکومت من ، ۴ سال از شکست خوردن شما میگذره ، طرح بزرگ عملی شد و فقط انسان های برگزیده باقی موندند ، همه چیز عادی بود تا وقتی که شما سر و کلتون پیدا شد !
_ این اشتباهه ! یه پیشنهاد دارم ، تا وقتی نفهمیم که چخبر شده هیچ کاری نمیکنیم
لیو گفت : هیچ وقت فکر نمیکردم اینو بگم اما باهات موافقم
در همین لحظه که لیو با ازرائیل دست داد یک پورتال دیگر باز شد و یک زن با دو متر قد و موهای طلایی در مقابل آن ها ایستاده بود ، چشم هایش بسته بود ولی وقتی بازشون کرد ۳ نفر حاظر در اتاق به عقب رفتند چون چشم هایی تماما آبی و نورانی دیدند انگار با دو ستاره کوچک بهشون نگاه میکرد
به آرومی گفت : امیدوارم درست اومده باشم !
شما دونفر تاثیر گزارترین انسان های واقعیت خودتون هستید لیو و ازرائیل جلو اومدند که میا ازرائیل رو به آرومی هل داد گفت : تو نه
اون یکی
رو به هلن و لیو کرد و گفت : من میشناسمتون ، لیو با تو شروع میکنم : یک نابغه که با کشتن میلیارد ها انسان و ایجاد یک حکومت جهانی تبدیل به تاثیرگزار ترین انسان واقعیت خودت هستی و هلن کسی که تونست مردم زمین رو از مرگ حتمی نجات بده توهم تاثیر گزارترین انسان برای واقعیت خودتی !
هلن گفت : مثل اینکه میدونی چه اتفاقی افتاده ، لطفا برامون توضیح بده که چه اتفاقی افتاده و اینکه تو کی هستی ؟
+ جواب سوال دومت اینه : اسم من میا است ، من صاحب واقعیت ها هستم و اونهارو کنترل میکنم ! من از وقتی که دنیا های شما وجود داشته بودم اما راجب اینکه چه اتفاقی افتاده باید بگم که هردو روایت شما درسته ، در دو واقعیت به طور موازی این اتفاقات افتاده ... همزمان که یکی از شما شکست خورده ، یکیتون پیروز شده .
هلن پرسید: چیزی شبیه دنیا های موازی ؟
+ شما انسان ها اینطوری توصیفش میکنید آره ، اما مسئله مهم اینه که واقعیت های شما در هم آمیخته شده و من باید قبل از اینکه هردوی آنها نابود بشوند یکیشون رو از بین ببرم !
بحثی راه افتاد که کدوم واقعیت باید نابود بشود که میا گفت : کافیه ! ایده ای دارم ، من یک تورنومنت ایجاد میکنم از ۱۵ رشته مختلف انسان های برتر واقعیت های شما باهم رقابت میکنند و در نهایت دنیای بازنده نابود میشه ...
نظرتون چیه ؟
لیو و ازرائیل و هلن این پیشنهاد رو قبول کردند .
میا به لیو و هلن گفت : پس شما باید مردم واقعیت های خودتون رو آگاه کنید ...
این داستان در همین ابتدا به نقطه ی عجیبی رسید حالا دو دنیای متفاوت در مقابل هم قرار گرفتند ، شرایط خیلی شبیه به گذشته شده اما شاید این بار بیشتر از ۲ احتمال وجود داشته باشد !