خنجر و زنبق
قاتل مخصوص ملکه ی کشور هالاداس، بعد از انجام ماموریتی به دستور ملکه، از طرف شاهدخت با خبر میشود که مرتکب خطای بزرگ و برگشتناپذیری شده که باید برای مقابله با عواقبش، خودش را به دل خطر بیاندازد و حتی به شخص ملکه هم خیانت کند... .
قاتل مخصوص ملکه ی کشور هالاداس، بعد از انجام ماموریتی به دستور ملکه، از طرف شاهدخت با خبر میشود که مرتکب خطای بزرگ و برگشتناپذیری شده که باید برای مقابله با عواقبش، خودش را به دل خطر بیاندازد و حتی به شخص ملکه هم خیانت کند... .
این داستان در مورد آینده فردی است به اسم امیرکبیر کبیری که در آینده با لقب این سینا دوم شناخته میشود. او کل جهان را با کار هایش زیر و رو می کند و ....
زمانی که صلح فایده نکرد و به خشونت روی آوردند برای نجات همگان..
DNA, Time and Parallel Worlds : Book 1 - Althea در شهر “آرل” فرانسه دختری به نام آلتیا همراه با مادرش، ماریا زندگی میکند. سلسه اتفاقات مرموزی زندگی آنها را تغییر میدهد. آیا مادرش درمورد گذشتهشان دروغ گفته؟ چه رازی را پنهان میکند؟ شاید هم آلتیا برای انکار بیماریاش به توهمات بیاساسش متوصل شده... اما هربار اتفاقی جدید، او را به سمت معمایی بزرگتر و پیچیدهتر راهنمایی میکند. معمایی که شاید راز بزرگی در آن نهفته است…
پراو، آخرین نوآوری بشریت. هوش مصنوعیای که به جای شما انتخاب میکند و تصمیم میگیرد. بهار، دختری که سراسر زندگیاش را با تردید سر کرده و همیشه در انتخاب عاجز بوده، با سازمانی روبرو میشود که راه چارهای پیش پایش گذاشته. سیستمی که بر اساس شخصیتش تصمیم میگیرد که چه انتخابی برایش بهتر است و علاقهمندیهایش را شناسایی میکند.
تاریخ1313/1/13 میلادی به عنوان نحس ترین روز در تاریخ ثبت شده در این تاریخ سه عدد سیزده وجود دارد و مجموع اعداد این تاریخ باز هم میشود عدد سیزده: 1+3+1+3+1+1+3=13 . طبق گفته پیشگویی فردی بسیار مهم به نام "ورون ماستر"در سال 1310میلادی در تاریخ "نحس ترین روز"، کره زمین از مدار گردش خود خارج میشود و همین موضوع باعث رخ دادن فجایع طبیعی زنجیره واری خیلی زیادی میشود. اما مخترع و دانشمندی به نام" ادوین کنت میسون"مثل اکثریت مردم "نحسترین روز"خرافات پیش پا افتاده میداند تا که یک روزی ملاقاتی بین ادوین و ورون رخ میدهد و...
چی میشه که یه توهم دیداری ساده، زندگی یه پسری که داره خودشو آماده ورود به دانشگاه می کنه رو از هم می پاشه؟
چند پسر و دختر جوان به اسم میا،گریس،اندرو و هنری در دنیایی پر از بدی زندگی میکنند که یک روز با اتفاقات عجیبی روبرو میشوند............
سازمان ناسا شهاب سنگی را شناسایی کرده که در 5 سال آینده به زمین برخورد می کند و گروهی را استخدام کرده اند که ...
اُفِلیا پیشگوی ممنوعه با جادوی سیاه خود کتابی خلق کرد که هراتفاق، دعا، نفرین، داستان و افسانه ای که در آن می نوشت به حقیقت می پیوست. از آنجایی که جادوی سیاه او غیرقانونی و ممنوعه بود به سیاهچال افتاد ولی تصمیم گرفت برای کتاب قدرتمندی که خلق کرده است وارثان شایسته ای را برگزیند. دویست سال بعد قلعه ای برای محافظت از کتاب ساخته شد و به بهانه صلح بین خون آشام ها و آدم ها، تبدیل به یک مدرسه جادویی به نام زایناگو شد. حالا کتاب درخطر است و با به دنیا آمدن وارثین آن زایناگو وقایع تازه ای به خود می بیند...
الیوت پسر جوانی که دچار مریضیی شده است در حال دست و پنجه نرم کردن با مریضی است و سعی می کند با موسقی مریضی را از خود دور کند . البته اگر واقعا مریض باشد
کل مردم توسط ارتش رباتیک اسیر میشوند...اما در همین زمان مذاکره ای بین انسانها و رباتها صورت میگیرد و بازی جدیدی شروع میشود. برنده بازی میتواند تصمیم بگیرد چه بلایی سر زمین بیاید،انسانها تصمیم دارند بعد از بردن بازی زمین را نجات بدهد و ربات ها میخواهند کره زمین را نابود کنند. "داور سوت را به صدا در اورد و توی بلندگو داد زد: بازیکن شماره 666 به همراه هم تیمی هایش وارد زمین بازی میشوند!"
تو دنیای که همه بچه ها با مانا به وجود میان بچه ای میان این همه آدم بدون مانا بدنیا می آید، آیا میتواند زنده بماند و با آرامش زندگی کند؟ یعنی میتواند به آرزوش که تبدیل شدن به یک مانایوزر قوی هست برسد؟