ژانر
جستجو در عناوین
تعداد کلمات
مرتب سازی براساس
فقط تمام شده ها
فقط داستان های در حال تایپ
evil god : you will die too  همتون میمیرید 4 در حال تایپ

evil god : you will die too همتون میمیرید

۱۴ آذر ۱۴۰۲

خانواده عشقی که برای شرکت در مراسم عزاداری دوست خانوادگی اشان به شهر مجاور عزیمت میکردند ، در راه دچار حادثه رانندگی می شوند ، که در این حادثه تعدادی از مسافران مینی بوس کشته و زخمی می شوند . بازماندگان جهت مداوا به بیمارستان منتقل می شوند ، اما گویی "نیرویی مرموز" آنها را تا آنجا نیز تعقیب کرده و همان شب در بیمارستان بطور ترسناکی جان چند پرستار را میگیرد . پس از طی دوره نقاهت و برگشتن آنها به شهرشان " نیروی مرموز " هم به دنبالشان است و جهت کشتن آنها بارهای دیگر هم برنامه ریزی می کند که روزها و شبهای ترسناک و دلهره آوری را برای آنان رقم میزند .

0 0 5.2 K
َازرائیل 《رستگاری》 5 در حال تایپ

َازرائیل 《رستگاری》

۱۳ آذر ۱۴۰۲

بیگناه است اما این جهان ستمگر او را به سرنوشتی دردناک و پرهزینه محکوم کرده است . رستگاری و مرگ ، هردو یک مسیر را دارند!

0 2 6.5 K
روی تاریک انزلی 56 در حال تایپ

روی تاریک انزلی

۱۳ آذر ۱۴۰۲

خبرنگار روی چمن های خیس قدم گذاشت و به سمت یکی از آن دخترها رفت. نگاه سرد و بی احساسش را به شال چاک چاک دختر دوخت. جلویش زانو زد و دستی به پیکر بی جانش کشید، انگار می خواست دنبال سرنخی در یک صحنه جرم بگردد. کمی بعد، دستش را برداشت و رو به یکی دیگر از آنها کرد. صورت او پشت به دوربین بود، برای همین نتوانستم صورتش را ببینم. فقط دسته ای از موهای بافته اش دیده می شد. خبرنگار رو به دوربین کرد و گفت: «اجساد دخترانی که از سر کنجکاوی سعی به فاش کردن راز کلبه مخوف انزلی کرده بودند، عصر امروز در جنگل و کنار کلبه پیدا شد.»

5 16 58.9 K
کمای افکار 0 در حال تایپ

کمای افکار

۱۰ آذر ۱۴۰۲

از زجر کشیدن خسته شده بود و به دنبال یک نور کوچک در تاریکی بود، ولی کم کم تاریکی برایش لذت بخش شد و تصمیم گرفت در همان تاریکی بماند...

1 0 0
عاشقِ مادربزرگ 1 در حال تایپ

عاشقِ مادربزرگ

۹ آذر ۱۴۰۲

چه اتفاقی می افتد وقتی دو نفر از ته قلب عاشق هم باشند...

0 0 1.1 K
پاهای برهنه 0 در حال تایپ

پاهای برهنه

۶ آذر ۱۴۰۲

فرق دو جامعه،فرق سواد و بی سوادی،فرق خانه و بی خانمانی ، فرق کفش و پاهای برهنه به روایت یک دختربچه....

0 0 0
قتل های نیمه شب 1 در حال تایپ

قتل های نیمه شب

۵ آذر ۱۴۰۲

ساعت دوازده شب زمانی که قتل های نیمه شب اتفاق می‌افتد....

2 6 2.4 K
سفر به دنیایی دیگر  3 در حال تایپ

سفر به دنیایی دیگر

۵ آذر ۱۴۰۲

عرق از سر و روی ام جاری شده بود کلاهم را از سر برداشتم نگاهم بین سیدنی و مارک رد و بدل شد دستی بر پیشانی ام کشیدم و به راه افتادم ،  از زمانی که تصمیم گرفتیم با ماشین به آمازون برویم چیزهای سختی را از سر گذراندیم ، یکی از دکمه های لباسم را باز کردم و کمربندم را سفت کردم ، هر جا که بودم هر چیزی را که پشت سر گذراندم بهتر از این که تا آخر عمر در یتیم خانه بمانم و بپوسم...

1 0 1.8 K
جایی بر فراز شهر 1 تمام شده

جایی بر فراز شهر

۴ آذر ۱۴۰۲

حس غریبی دارد؛ اینکه آن طور دیوانه وار دلرحم باشی و در عین حال، بتوانی مرگ یک ماهی را با چشمانی تاریک و خالی از احساس تماشا کنی.

0 6 970
شکست قلم 4 تمام شده

شکست قلم

۳ آذر ۱۴۰۲

همیشه گفته میشود که داستان ها دارای فضا و دنیای خاص خود هستند ، از داستان های عاشقانه گرفته تا داستان های ترسناک و ...،از داستان های کوتاه گرفته تا رمان های بلند . اما یک چیز در همه آنها مشترک است 《آنها واقعی نیستند ! 》 اما چه میشود اگر یک نویسنده با چیزی که نوشته است روبه رو شود ؟

0 1 2.2 K
آروا 0 تمام شده

آروا

۳ آذر ۱۴۰۲

دل خوشی کم نیست دیده ها نابیناست...! و من چه میدانستم که از دیده محرومم؟! اما میدانی همین برای من نابینا کافی بود همین که میدانستم تنت درد تنم را دارد نه میل تنم را ... همین که با تو به فردوس میرفتم و به معراج می رسیدم... همین که با تو متولد شدم و شکل میگرفتم همین که میدانم در روزگار واپسین من کنار تو از شکل می افتم و می میرم همین برایم کافی بود محبوب من میبینمت خاموشی ولی به خدایم سوگند اینها نمیدانند عشق چیست و به جای خالی تو میگویند تنهایی! قلبم همچون صدف است که تو در میان آن پنهانی...از یاد مبر که دوستت دارم

1 0
قلب هایی از آهن 2 در حال تایپ

قلب هایی از آهن

۲ آذر ۱۴۰۲

وقتی که وایکینگ ها،قصد نابودی روم را داشتند.

0 0 234
زندگینامه مختوم قلی فراغی 1 در حال تایپ

زندگینامه مختوم قلی فراغی

۲۹ آبان ۱۴۰۲

زندگینامه مختوم قلی فراغی است که همه زندگیش نوشته شده است

3 2 1.1 K
علم و تفکر (آموزشی) 3 در حال تایپ

علم و تفکر (آموزشی)

۲۹ آبان ۱۴۰۲

علم و تفکر مانند یک کتاب آموزشی است که شما می‌توانید در آن مغز خود را بازتر کنید

0 0 475
داستان شاه و باز 1 در حال تایپ

داستان شاه و باز

۲۸ آبان ۱۴۰۲

روزی روزگاری پادشاهی بوده است پادشاه باز داشت باز یعنی شاهین پادشاه با شاهین برای شکار با خدمتکارانش ازقصر به طرف جنگل رفت پادشاه در جنگل آهویی را دید وبا اسبش سریع تاخت و خدمتکارانش خیلی عقب موندن وبعد خسته و بدون آب بود وچشمه ای از کوه می چکید وقتی باضرفی خواست آب بنوشد ام شاهین آب توی ضرف را می ریخت و پادشاه آزرده بود وبعد شاهین را برزمین کوبید و هلاک کرد وقتی که رکابدار شاه رسید «باز»را کشته دید از شاه پرسید چه شده است اوگفت:تشنه است وخسته «پادشاه»گفت:از بالای کوه آبی بیاور رکابدار وقتی سرچشمه رسید اژدهایی مرده دیدکه از دهانش زهر میچکید وبه شاه این غذیه را گفت:شاه پشیمون بود اما پشیمانی هیچ چیز را حل نمی کرد. پایان نویسنده:مسعود روزگرد

2 0 4
تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.