ژانر
جستجو در عناوین
تعداد کلمات
مرتب سازی براساس
فقط تمام شده ها
فقط داستان های در حال تایپ
ویرانگر درون 1 در حال تایپ

ویرانگر درون

۱۰ فروردین ۱۴۰۴

رضا ۲۸ ساله، مردی باهوش و حساس است که از هنر به عنوان راهی برای بیان احساسات و فرار از محدودیت‌های زندگی استفاده می‌کرد. ولی سخت‌گیری‌های پدرش، مردی سنتی و مقتدر، باعث شد تا رضا از علاقه‌اش دست بکشد و وارد مسیر شغلی‌ای شود که برایش ارزشی نداشت. این موضوع سبب سرخوردگی و شکست او در زندگی شد، ولی همچنان در دلش شعله‌ای از امید برای بازگشت به هنر و روزنامه‌نگاری باقی مانده بود. در خانواده‌اش، اتفاقاتی تلخ مانند مرگ مادر یا از دست دادن خانه دوران کودکی، او را مجبور کرد تا دوباره به نوشتن روزنامه و بیان حقایق بازگردد. رضا در شهری زندگی می‌کند که فساد و تاریکی بر همه جا سایه افکنده است، و همین موضوع الهام‌بخش کارهای روزنامه‌نگاری‌اش می‌شود. با این حال، تلاش‌های او برای افشاگری و بیان حقایق، همیشه به شکست ختم می‌شود، زیرا سیستم فاسد او را به حاشیه می‌برد. اما یک‌ شب

0 0 353
دخترکی‌معمولی‌با‌سرنوشتی‌پیچیده 2 در حال تایپ

دخترکی‌معمولی‌با‌سرنوشتی‌پیچیده

۲۹ اسفند ۱۴۰۳

سلام‌ من ریحانه بابایی هستم دخترکی معمولی با سرنوشتی پیچیده به خاطر کار پدرم دائم از این شهر میرفتیم به اون شهر در ۱۸سالگی تصمیم گرفتم در ایران بمونم با دوست صمیمی ام نرگس مادر و پدرم به طرز عجیبی یکدفعه غیب شدن حالا هم با پسری به اسم محمد زندگی میکنم و در پی پیدا کردن پدر و مادرم سرگردانم

1 0 372
چرخه تاریکی 5 در حال تایپ

چرخه تاریکی

۲۶ اسفند ۱۴۰۳

مادربزرگ!مادربزرگ!بعد از مرگت دیگر زندگی ما آن قبلی نبود

3 4 1.5 K
چیزی به نام دوست 2 در حال تایپ

چیزی به نام دوست

۲۲ اسفند ۱۴۰۳

حتما همه ی ما اسم دوست را شنیده ایم.اما هیچکس دوست واقعی ما نیست هیچ فردی تا الان نتوانسته است دوست واقعی خود را پیدا کند پیدا کردن دوستی که همیشه برایت بماند کار سختی است من میخواهم به تو نشان بدهم که ما چه دوست هایی داریم دوست بد یا خوب ....

1 0 441
قاضی 2 در حال تایپ

قاضی

۲۱ اسفند ۱۴۰۳

در میان دهاتیان کوهستان گویی واژه ی امنیت وجود ندارد. زیرا وجود امنیت در زندگی این دهاتیان چیز غریبی‌ است.

0 1 1.5 K
رمان۷۷فصل۲قسمت۳قلم یا اسلحه 1 تمام شده

رمان۷۷فصل۲قسمت۳قلم یا اسلحه

۶ اسفند ۱۴۰۳

این رمان در واقع ترجبه جهان تناسخ است که در ادامه به آن خواهن پرداخت

0 0 1.1 K
تابستان فرهاد 3 در حال تایپ

تابستان فرهاد

۱۹ بهمن ۱۴۰۳

زمانی که خانواده فرانک برای انجام عمل جراحی مادربزرگ به تهران می‌روند، فرانک مجبور می‌شود حداقل برای یک هفته در خانه با طوطی‌اش، جیله و آرشیو نیمه‌کاره مستندهایش تنها بماند. از وقتی هم که فهمیده دوست صمیمی‌اش، ماه‌طلعت مسیرش را از او جدا کرده و راهی هنرستان شده، مطمئن می‌شود که باید تا آخر دبیرستان روی پاهای خودش بایستد و سخت‌ترین سال‌های مدرسه را بگذراند. اما فرانک فکرش را هم نمی‌کند که در اوج تنهایی‌اش، آن هم وسط ظهر، غریبه‌ای در خانه را بزند؛ غریبه‌ای که انگار به عمرش ریش‌هایش را اصلاح نکرده و زیر چشمانش گود افتاده و مهم‌تر از همه، فامیلی‌اش با فرانک یکی است.

1 2 4.5 K
می‌دونی... وحشتناکه...! 2 تمام شده

می‌دونی... وحشتناکه...!

۱۸ بهمن ۱۴۰۳

...آفازی. این چیزی بود که دکترها بهم گفتن. البته من بیشتر وقت‌ها آفاسی تلفظش می‌کنم. بهم گفتن مغزم دیگه نمی‌تونه درست با کلمات کنار بیاد. نمی‌دونم... شاید با هم دعواشون شده! شاید اون ضربه‌ای که من حتی نمی‌تونم به یاد بیارمش؛ باعث شده سبد کلمات از دست مغزم بیافته و همه چی پخش و پلا بشه! به هرحال که من بعد از اون ضربه؛ دیگه آدم سابق نشدم. دکترا گفتن سمت چپ مغزم به‌شدت آسیب دیده و برای همینه که دیگه نمی‌تونم درست حرف بزنم؛ حرف‌های بقیه رو راحت بفهمم، راه برم، با دست راستم کار کنم یا حتی یه لبخند تمیز قشنگ بزنم...

1 8 3.3 K
دوماه مانده تا... 2 تمام شده

دوماه مانده تا...

۱۸ بهمن ۱۴۰۳

در تمام مدت دوستیمان، ندیده بودم آن طور گریه کند. هر آن منتظر بودم از شدت ناراحتی از حال برود. التماسش می‌کردم آرام باشد. فقط دوکلمه را تکرار می‌کرد: دو ماه... دو ماه... و دوباره مثل ابر بهار اشک می‌ریخت. با چند لیوان آب و چیز شیرینی که به یاد نمی‌آورم چه بود آرام گرفت. خیلی آرام گرفت. برای چند لحظه جیک نزد. حتی نفس هم نکشید. خیره شده بود به دیوار...

0 19 1 K
منتقد 0 در حال تایپ

منتقد

۱۲ بهمن ۱۴۰۳

هنگامیکه شاه به قتل رسید، خواجه نیز دشمن شاهزاده را یافته بود‌. از این رو میدانست که چه کسی هیچگاه به شاهزاده روی خوش نشان نخواهد داد...

0 0 0
شلاق خدایان 1 تمام شده

شلاق خدایان

۱ بهمن ۱۴۰۳

در جستجوی خوشبختی ...

0 2 437
مسافری از زندان 0 در حال تایپ

مسافری از زندان

۳۰ دی ۱۴۰۳

داستان قاتلی که نصف عمر خودشو مشغول آدم کشتن بوده ، اونقدر که چشمشو به روی همه زیبایی های جهان اطرافش بسته..وقتی حکمش اعدامه ، دیگه چرا باید از چیزی بترسه؟..اما سرنوشت ، سرسخت ترین ادما رو عوض میکنه.. (به زودی) امیدوارم از لحظات زندگیتون لذت ببرید.. با تشکر.

0 0
بعدها فهمیدم که... 2 تمام شده

بعدها فهمیدم که...

۳۰ دی ۱۴۰۳

+برای خداحافظی آماده‌ام. برای خداحافظی با دنیایی که متعلق به آن نیستم. برای خداحافظی با دنیایی که آدم‌هایش، هرچقدر هم که تلاش کنی تو را نمی‌پذیرند. با این حال؛ قبل از رفتن امشب، مثل همیشه پشت در اتاقشان در راهرو می‌نشینم. حتی اگر یک نفر به من لبخندی بزند... نه... حتی اگر یک نفر فقط من را ببیند و متوجه حضورم شود؛ می‌مانم... (احتمال داره به زودی پاکش کنم... نمی‌دونم...)

0 3 4.2 K
دنیا هیچ وقت با تو عادلانه رفتار نمیکند! 1 تمام شده

دنیا هیچ وقت با تو عادلانه رفتار نمیکند!

۲۶ دی ۱۴۰۳

دنیا هیچ وقت با تو مهربان نخواهد بود...!

2 4 851
غیرمعمولی‌ترین معمولی دنیا 2 تمام شده

غیرمعمولی‌ترین معمولی دنیا

۱۶ دی ۱۴۰۳

...کوچیک بودم. خیلییی کوچیک! اونقدری که هر حرفی مامانم بهم می‌زد رو به سادگی باور می‌کردم. مثلا بهم می‌گفت اگه کارهای بد بکنم خدا سنگم می‌کنه! کوچیک بودم. خیلییی کوچیک؛ ولی کاملا یادم میاد. یادم میاد که چطور با گریه به مامانم گفتم:«ماماااان! توروخدا به خدا بگو لیان دیگه دروغ نمی‌گه... قول می‌دم مامان! قول می‌دم دیگه وقتی تو نیستی یواشکی نرم توی کوچه بازی کنم... توروخدا بهش بگو اشتباه کردم...» یادم میاد که مامان بیست دقیقه تموم سعی کرد آرومم کنه. یادم میاد که چطور ترسیده بود و سعی می‌کرد ازم حرف بکشه و بفهمه چی منو اینقدر ترسونده! یادم میاد که وقتی بهش گفتم خدا داره سنگم می‌کنه چطور اول با قیافه گنگ نگاهم کرد؛ بعد به سادگی من خندید؛ گفت که همه اون چیزها رو الکی گفته و بغلم کرد. اما وقتی از درد جیغ کشیدم خنده‌ش قطع شد و ازم فاصله گرفت. یادم میاد که که چطور وحشت کرد ولی سعی کرد ترسش رو پنهان کنه؛ وقتی که متوجه شد من واقعا نمی‌تونم گردنم رو به چپ و راست بچرخونم؛ انگار که توی یه قالب یخ گیر کرده باشه! وقتی که؛ اون برجستگی‌های عجیب رو پشت گردنم دید و... در این قسمت از ویژه‌نامه صوتی فاژپلاس؛ روایت دختری مبتلا به FOP را می‌شنوید که برای امرار معاش، در عجیب‌ترین و مخوف‌ترین بوتیک شهر کار می‌کند. اما نه به‌عنوان فروشنده یا حسابدار؛ بلکه به‌عنوان بهترین مدل مانکن انسانیِ آنجا! لیان؛ دختری معمولی است که شاید استعداد درخشانی در بازیگری نداشته باشد، اما دست کم؛ روز به روز به مانکن‌ها و مجسمه‌ها شبیه‌تر می‌شود...

0 11 5.3 K
تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.