صفحه 1 آخرین پیام های کاربران

Ayhan_mihrad
۱۷ دی ۱۴۰۳ ساعت ۱۱:۴۸

امیدوارم از رمان هام لذت ببرید و ممنون از وقتی برای خوندن میزارید..با تشکر فراوان از شما عزیزان گرامی..

rqyhnhaly88
۹ دی ۱۴۰۳ ساعت ۱۸:۴۰

سلام لطفاً حمایت کنید

admin
۹ دی ۱۴۰۳ ساعت ۱۳:۰۲

سلام دوستان اگر هنوز هم در انتشار داستان خود مشکل دارید سعی کنید از کاراکترهای اضافی تا حد امکان خودداری کنید. بخش انتشار داستان در چند روز آینده دوباره آپدیت خواهد شد تا مشکلی برای انتشار داستان نباشه.

mostafa323as
۱۸ آذر ۱۴۰۳ ساعت ۱۲:۳۸

سلام من یه نویسنده لایت ناولم و برای شما ناول هایی در ژانر های مختلف مینویسم امیدوارم لذت ببرید

hoseinzf1996
۱۷ آذر ۱۴۰۳ ساعت ۲۳:۳۸

نظر! نظر! نظر! نظر! نظر! نظر! نظر! نظر! نظر! نظر! نظر! نظر! نظر! نظر! نظر! نظر! لطفاا! خواهشا! داستانای من و بخونید و نظر بدید ... پیلیز :)

zahra1385far
۱۷ آذر ۱۴۰۳ ساعت ۲۳:۲۰

نظر! نظر! نظر! نظر! نظر! نظر! نظر! نظر! نظر! نظر! نظر! نظر! نظر! نظر! نظر! نظر! لطفاا! خواهشا! داستانای من و بخونید و نظر بدید ... پیلیز :)

Ayhan_mihrad
۱۵ آذر ۱۴۰۳ ساعت ۱۱:۳۷

آیهان هستم..نویسنده رمان (قتل عام شب) امیدوارم از این رمان لذت ببرید.. اگر خوشتون اومده لطفا منو همراهی کنید و نظراتتون رو برام ارسال کنید..اگر ایرادی توی رمانم می‌بینید بهم بگید..با تشکر فرا‌وان از خوانندگان رمانم..و همه نویسندگان ایرانی..

Rizer
۱۰ آذر ۱۴۰۳ ساعت ۰۰:۰۵

امیدوارم از رمان ها لذت ببرید

saza_zs
۲۶ آبان ۱۴۰۳ ساعت ۱۹:۵۰

سلام چیزی که یک نویسنده رو مخصوصا نویسنده آنلاین نویس رو اذیت میکنه یا باعث سردرگمیش میشه مخاطب هایی هستن که درمورده داستانی که نشر میده نظر نمیدن تا بدونه نقاط قوت یا ضعف داستان هایش کجاست. هر چند خوب میدونم چنین اشخاصی اصلا توی فصل یک فعالیت نمیکن و هممون آدم های بالغی هستیم... پس فقط یک خواسته ی کوچک، من نویسنده ضعیف و کم تجربه دارم لطفا هر داستانی رو که در فصل یک مطالعه میکنین لطفاً درباش به نویسنده زیر داستانش نظر بدین... یعنی نقاط قوت و ضعف داستانی که نوشته رو بهش بگین... منون بابت خوندن پیامم. :)/''

ghaffarisamiyar
۱۷ مهر ۱۴۰۳ ساعت ۱۷:۰۵

دارم سر داستان زندگی پاره میشم....

nazaninkhoshkalam1386
۲۸ شهریور ۱۴۰۳ ساعت ۲۲:۲۷

(ذهن من پارت اول)غروب بود و یکم سرد. توی اتاق نمناکم نشسته بودم و دونه های برف روی شیشه پنجره رو نگاه می‌کردم. جوابی که عزیز برام بافته بود رو پام کردم و قهوه ای برای خودم ریختم. منتظر برگشت مامان بودم که صدایی توجهم رو جلب کرد برگشتم و پشت سرم رو دیدم بابا بود.گیج شدم و سرمو چرخوندم مگه اونو از دست نداده بودم و برای همین مامان مجبور بود تا شب کار کنه و من تو خونه تنها میموندم؟ نکنه اصلا بابا نبود سرمو چرخوندم و دیدم هیشکی نیست گفتم با خودم: حتما خیالاتی شدم از بس فیلم ترسناک دیدم پاک دارم خل میشم. صدای گربم منو از افکارم بیرون آورد که داشت با گوله کاموا من که باهاش شال میبافتم بازی می‌کرد.مامان اومد و بغلم کرد ولی کی شب شد؟ شامو خوردیم و رفتیم خوابیدیم. بیدار که شدم ۳ روز گذشته بود. من چم شده؟

atenaezoomi
۲۸ شهریور ۱۴۰۳ ساعت ۲۰:۵۳

NegarMojiri
۲۶ شهریور ۱۴۰۳ ساعت ۱۴:۰۷

سلاام!! آیوی اَندِرسُن منتشر شد بچه‌ها! اگه از رمان نوجوان فانتزی خوشتون میاد؛ از دستش ندین و با خرید و مطالعه کتاب از من حمایت کنین:)) خوشحال می‌شم درصورت خوندن این مجموعه نظرتون رو برام کامنت کنین:)

zahra1385far
۱۶ شهریور ۱۴۰۳ ساعت ۱۳:۳۵

سلام اگه دنبالم میکنی یا نمیکنی در صورتی که یکی از داستان های من یا قسمت های آن را خواندید لطفا درباره آن به من نظر بدین چه نظرت مثبت باشه چه منفی حداقلا میفهمم که داستان خوبی براتون نوشتم یا نه ! امتحانش کنید چون من رو خوشحال میکنین با نظرتون.

t_parsa_razeghi
۷ شهریور ۱۴۰۳ ساعت ۰۰:۴۴

با سلام یک داستان جدید منتشر شد به اسم استرینکل ها : راز اتاق های مخفی لطفا بخونید و نظرتون رو بنویسید با تشکر ?

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.