روانی عاشق
امروز دستگیر شدم ! نمیدونم چرا دارم لبخند میزنم چون احتمالا اگر حکم اعدام نگیرم حبس ابد رو دارم ولی برام مهم نیست چرا ؟ خب بزارین براتون تعریف کنم چی شد که به اینجا رسیدم ......
امروز دستگیر شدم ! نمیدونم چرا دارم لبخند میزنم چون احتمالا اگر حکم اعدام نگیرم حبس ابد رو دارم ولی برام مهم نیست چرا ؟ خب بزارین براتون تعریف کنم چی شد که به اینجا رسیدم ......
ساعت دوازده شب زمانی که قتل های نیمه شب اتفاق میافتد....
دیگه هیچکس برای دردودل کردن پیشم نیست نمی دونم باید از کجا شروع کنم نمیدونم که این ماجرا پایانی داره...... خستم... بدنم درد میکنه، پوست دستام... کنده شده...ولی تا به اون میز نرسم ول نمیکنم میزی که اون ها برای همفکری درمورد من دورش میشینن تنهام ولی بالاخره به هدفم میرسم اون موقع هست که دیگه تنها نیستم....
سانتا پلیس، شهری بزرگ، زیبا و شلوغ در آمریکا، جایی که زندگی در آن هر لحظه در جریان است ؛ میزبان رستورانی معروف، بزرگ و قدیمیتر از خود شهر است. این رستوران با صاحبی به ظاهر مهربان و چهرهای دلنشین، به دلیل همبرگر های خوشمزه و لذیذش ، به همراه سس مخصوصی که سالیان سال در این رستوران سرو میشود، معروف شده است. اما در پس این ظاهر شیک و تمیز، رازهای ترسناک و عجیبی نهفته است.مایکل، صاحب رستوران، مردی با چهرهای دلنشین و خندهای پر از عشق، همواره با لبخندی گرم به استقبال مشتریان خود میرود. او به همراه همسرش، الیزابت، و دو پسرشان، جیمز و ایتن، زندگی میکند. اما هیچکس از آینده خبر ندارد و نمیداند که چه درد و رنجهایی در پشت این لبخند نهفته است. چه چیزی میتواند مردی مهربان و دلسوز را به شیطانی خونین تبدیل کند؟برای هر کسی، خانواده مهمترین مسئله است و هر پدری عاشقانه از فرزندان خود مراقبت و محافظت میکند. مایکل نیز عاشقانه پسرانش را میپرستید، اما وقتی متوجه شد که ایتن، پسر کوچکش ، تحت تأثیر دوست صمیمی اش لوکاس به همجنسگرایی علاقهمند شده است، دنیا ناگهان بر سرش خراب شد. مایکل در یک جنون ناگهانی، ایتن و لوکاس را به قتل رساند و با بیرحمی اجساد آنها را به چرخ گوشت سپرد. اکنون، او با همبرگر هایی که طعمشان گره خورده با گوشت قربانیانش است، روزگار میگذراند. همگی همجنسگرایانی که یکی پس از دیگری سلاخی شده و گوشتشان در همبرگرها و خونشان در سس دستساز با کمی فلفل، به مشتریان بیخبر سرو میشود. آیا کسی قادر به کشف این راز هولناک خواهد بود؟ آیا کسی میتواند شیطان ...
خنده ها.خنده هایی که صدای کشیدن ناخون روی تخته سیاه رو دارن.چشم ها.چشم هایی که همینجوری بهت زل زدن.آدم هایی که میمیرن چیزایی که تغییر میکنن و این مردمن که چیزی نمیفهمن
آشنایی با شخصیت ها و مکان) یتیم خوانه رنگین کمان دارای بخش های رنگی هستش. هر بخش یه ویژگی خاص داره که تقریبا با رنگ بخش همخوانی داره. رنگ قرمز( نماد آتش):بچه هایی که شیطون و کمی عصبی،قلدر،غیر قابل کنترل و کمی سادیسمی هستن در این بخش نگهداری میشن. رنگ نارنجی( نماد مار):بچه هایی که بازیگری خوبی دارن و دنبال اذیت کردن بچه های دیگه هستن یا با تغییر چهره و بازیگری به خواسته هاشون میرسن در این بخش نگهداری میشوند. رنگ زرد( نماد باد): بچه هایی که همیشه داستان سرایی خوبی دارن و داستان هایی میگن که به نفع خودشون باشه طوری که همه باور کنن در این بخش نگهداری میشوند. رنگ سبز(نماد خاک): بچه هایی که صبر زیادی دارن کم حرفن و در حین حال بسیار سریع هستم و قدرت پنجگانه زیادی دارن( مثلا: میتونن موقعیت مگس رو از صداش تشخیص بدن) در این بخش نگهداری میشن. رنگ آبی( نماد آب): بچه هایی که خیلی باهوش هستن طوری که به آنها نابغه میگن و راجب همه چیز اطلاعات دارن حتی شخص در این بخش نگهداری میشوند. رنگ نیلی( نماد عشق): بچه هایی که همیشه همه چیز رو به نفع خو شون تموم میکنن بقیه رو وادار به عمل دستورات خود میکنن و همیشه طلبکار هستن در این بخش نگهداری میشوند. رنگ بنفش( نماد رعد و برق): بچه هایی که قدرت رهبری و نقشه کشی خوبی دارن قدرت کنترل دیگران و دارای کمی اخلاق دیوانگی هستن در این بخش نگهداری میشوند. ترزا( معشوقه تیا): در بخش قرمز، کمی سادیسم، موی و چشم و آبروی قهوه ای روشن، متولد کشور چین، علایق:نودلیت،آلبالو،لواشک،تفنگ. تیا( معشوقه ترزا): در بخش نیلی، کمی مازوخیسم، موی و آبروی رنگ شده صورتی و چشم های آبی، متولد فرانسه، ...
مدتی از فعالیت اَزرائیل به عنوان قهرمان شهر سنت لوییس میگذرد و او شهرت زیادی به دست آورده است در این زمان یک شنل پوش دیگر در شهر ظهور میکند که اهداف و برنامه های متفاوتی با اَزرائیل دارد
جنازه ی مَردی که چاقوی دسته طلایی درون شکمش است روی زمین است. مامور پلیس مهربان به جنازه خیره شده که مامور پلیس سنگدل به همراه پسر جوونی که دستانش با دستبند بسته شده وارد خانه میشود.
دستی بر موهای سیاهش کشید. چشمان آبی آیینه مانندش تصویر شهر پر آشوب را منعکس می کرد.پرونده پیچیده ای بود.پرونده ای که گذشته را به حال وصل می کرد. گذشته ای گیج کننده و خطرناک...
چی شد که ب اینجا رسیدم ؟ چی شد ک الان باید بجای یک زندگی خوب در زندان باشم.... چطور ب دست یک دختر گول خوردم .... ...............__________................ داستان پسرمافیا بزرگ و قدرتمند و دخترپلیس ک میخواد مافیا رو دستگیر کنه چی میشه اگه پسر داستان گول دختر رو بخوره و ......
وقتی دیدمش همه هنگ کردیم رئیسمون یه زن بود؟؟؟یعنی ۷ سال یه زن این باند خلافو چرخونده؟؟