گرگ تنها
۴ مرداد ۱۴۰۳
alirza_1390_k
دیگه هیچکس برای دردودل کردن پیشم نیست نمی دونم باید از کجا شروع کنم نمیدونم که این ماجرا پایانی داره...... خستم... بدنم درد میکنه، پوست دستام... کنده شده...ولی تا به اون میز نرسم ول نمیکنم میزی که اون ها برای همفکری درمورد من دورش میشینن تنهام ولی بالاخره به هدفم میرسم اون موقع هست که دیگه تنها نیستم....