داستان های alirza_1390_k

گرگ تنها 0 در حال تایپ

گرگ تنها

۴ مرداد ۱۴۰۳

دیگه هیچکس برای دردودل کردن پیشم نیست نمی دونم باید از کجا شروع کنم نمیدونم که این ماجرا پایانی داره...... خستم... بدنم درد میکنه، پوست دستام... کنده شده...ولی تا به اون میز نرسم ول نمیکنم میزی که اون ها برای همفکری درمورد من دورش میشینن تنهام ولی بالاخره به هدفم میرسم اون موقع هست که دیگه تنها نیستم....

0 0 0
تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.