درباره Writer_crow

  Mahi.S
  KBC void
  13 ساله
  تاریخ عضویت: ۵ شهریور ۱۴۰۱

▪︎INFP-T
◾4w5 ۴۵۹
▪︎دیجیتال آرتیست
▪︎رویای نویسندگی
▪︎غرق شده

اکانت من در ویسگون:

آخرین پیام

  ۲۰ شهریور ۱۴۰۲ ۰۱:۲۶

+رد شدم و هیچ وقت پام رو توش نذاشتم. گاهی تصویر می کردم که بالای برجم و این بار اون رو در قالب داستان زنده کردم. همین :))

داستان های Writer_crow

9 داستان منتشر شده
جایی بر فراز شهر 1 تمام شده

جایی بر فراز شهر

۲۰ شهریور ۱۴۰۲

حس غریبی دارد؛ اینکه آن طور دیوانه وار دلرحم باشی و در عین حال، بتوانی مرگ یک ماهی را با چشمانی تاریک و خالی از احساس تماشا کنی.

0 6 970
قلب تپنده تو 1 تمام شده

قلب تپنده تو

۱۱ تیر ۱۴۰۲

همان طور که قدم بر می داشتم، وارد شدن بی سروصدای آن پزشک را تماشا کردم. دیدم که او چطور تمام دستگاه هایی که بی امان بوق می زدند را خاموش کرد، ماسک را از روی صورت حورا برداشت و پتو را از روی بدنش کشید؛ گویی در آن مدت مرده بود و حالا تازه زنده شده بود. دیگر مشکلی وجود نداشت... لااقل برای او.

0 4 642
آسمان مهتابی 1 تمام شده

آسمان مهتابی

۴ فروردین ۱۴۰۲

این حقیقت نداشت. ما هر چیزی که می خواستیم، داشتیم. خانه کوچکی که زیر سقفش زندگی می کردیم، آسمان بالای سرمان و غذایی که در سفره بود... و البته یکدیگر.

0 2 946
زندگی ام بدون کلمات 1 تمام شده

زندگی ام بدون کلمات

۲۳ مهر ۱۴۰۱

دیگر از همه چیز خسته شده بودم؛ آن هایی که بدون خداحافظی ما را ترک می کردند، خانه ای که مدت ها از زمان پرداختن اجاره اش گذشته بود، نانی که به زور از گلویمان پایین می رفت و افکاری که مثل طنابی گلویم را می فشردند. داشتم دیوانه می شدم. تصمیمم را گرفته بودم. می خواستم سکوت کنم؛ برای همیشه.

0 5 1.1 K
فراموشی 1 تمام شده

فراموشی

۴ فروردین ۱۴۰۲

خاطرات فرارند؛ مثل ماهی در یک قدمی تور ماهیگیری...

0 1 300
ماه پیشانی 1 تمام شده

ماه پیشانی

۲۸ شهریور ۱۴۰۱

دستش را نزدیک پیشانی دختر برد و نجوا کرد: «پیشونیت بلنده. معلومه که بختت هم بلنده...»

0 0 278
روی تاریک انزلی 52 در حال تایپ

روی تاریک انزلی

۲۹ شهریور ۱۴۰۲

خبرنگار روی چمن های خیس قدم گذاشت و به سمت یکی از آن دخترها رفت. نگاه سرد و بی احساسش را به شال چاک چاک دختر دوخت. جلویش زانو زد و دستی به پیکر بی جانش کشید، انگار می خواست دنبال سرنخی در یک صحنه جرم بگردد. کمی بعد، دستش را برداشت و رو به یکی دیگر از آنها کرد. صورت او پشت به دوربین بود، برای همین نتوانستم صورتش را ببینم. فقط دسته ای از موهای بافته اش دیده می شد. خبرنگار رو به دوربین کرد و گفت: «اجساد دخترانی که از سر کنجکاوی سعی به فاش کردن راز کلبه مخوف انزلی کرده بودند، عصر امروز در جنگل و کنار کلبه پیدا شد.»

5 16 54.8 K
قلبم را ببین 1 تمام شده

قلبم را ببین

۱۴ شهریور ۱۴۰۱

امان از قلب هایی که از چشم معشوق پنهان می شوند... و افسوس از قلب هایی که هیچ وقت دیده نمی شوند.

0 1 580
وقتی مرگ را ملاقات کردم 1 تمام شده

وقتی مرگ را ملاقات کردم

۶ شهریور ۱۴۰۱

داستان کوتاهی درباره یک کودک کار که در یکی از بدترین روزهای زندگی اش، دختربچه ای را ملاقات می کند، و دیری نمی گذرد که می فهمد آن دختربچه، کسی نیست جز مرگ.

1 5 497
تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.