درباره Writer_crow

  Mahi.S
  Gray city
  12 ساله
  تاریخ عضویت: ۵ شهریور ۱۴۰۱

▪︎INFP-T
◾4w5
▪︎دیجیتال آرتیست
▪︎رویای نویسندگی
▪︎غرق شده

اکانت من در ویسگون:

آخرین پیام

  ۲۶ دی ۱۴۰۱ ۲۰:۰۳

گویا رکورد تعداد کلمه های توی رمانم رو شکستم :} قبل از این یه رمان نصفه کاره نوشته بودم که وقتی حدودا ۲۳۰۰۰ کلمه ازش نوشتم ولش کردم، ولی الان تونستم حتی توی زمان کمتری رکورد تعداد کلمه ها رو توی این یکی بشکنم :))

داستان های Writer_crow

8 داستان منتشر شده
آسمان مهتابی 1 تمام شده

آسمان مهتابی

۴ فروردین ۱۴۰۲

این حقیقت نداشت. ما هر چیزی که می خواستیم، داشتیم. خانه کوچکی که زیر سقفش زندگی می کردیم، آسمان بالای سرمان و غذایی که در سفره بود... و البته یکدیگر.

0 2 946
زندگی ام بدون کلمات 1 تمام شده

زندگی ام بدون کلمات

۲۳ مهر ۱۴۰۱

دیگر از همه چیز خسته شده بودم؛ آن هایی که بدون خداحافظی ما را ترک می کردند، خانه ای که مدت ها از زمان پرداختن اجاره اش گذشته بود، نانی که به زور از گلویمان پایین می رفت و افکاری که مثل طنابی گلویم را می فشردند. داشتم دیوانه می شدم. تصمیمم را گرفته بودم. می خواستم سکوت کنم؛ برای همیشه.

0 4 1.1 K
فراموشی 1 تمام شده

فراموشی

۴ فروردین ۱۴۰۲

خاطرات فرارند؛ مثل ماهی در یک قدمی تور ماهیگیری...

0 1 300
ماه پیشانی 1 تمام شده

ماه پیشانی

۲۸ شهریور ۱۴۰۱

دستش را نزدیک پیشانی دختر برد و نجوا کرد: «پیشونیت بلنده. معلومه که بختت هم بلنده...»

0 0 278
روی تاریک انزلی 35 در حال تایپ

روی تاریک انزلی

۷ فروردین ۱۴۰۲

خبرنگار روی چمن های خیس قدم گذاشت و به سمت یکی از آن دخترها رفت. نگاه سرد و بی احساسش را به شال چاک چاک دختر دوخت. جلویش زانو زد و دستی به پیکر بی جانش کشید، انگار می خواست دنبال سرنخی در یک صحنه جرم بگردد. کمی بعد، دستش را برداشت و رو به یکی دیگر از آنها کرد. صورت او پشت به دوربین بود، برای همین نتوانستم صورتش را ببینم. فقط دسته ای از موهای بافته اش دیده می شد. خبرنگار رو به دوربین کرد و گفت: «اجساد دخترانی که از سر کنجکاوی سعی به فاش کردن راز کلبه مخوف انزلی کرده بودند، عصر امروز در جنگل و کنار کلبه پیدا شد.»

2 11 34.8 K
قلبم را ببین 1 تمام شده

قلبم را ببین

۱۴ شهریور ۱۴۰۱

امان از قلب هایی که از چشم معشوق پنهان می شوند... و افسوس از قلب هایی که هیچ وقت دیده نمی شوند.

0 1 580
شب رقص مردگان 1 تمام شده

شب رقص مردگان

۲۷ شهریور ۱۴۰۱

آگهی دهم که امشب، شب رقص مردگان است شب جشن و شادی اما شب اشک زندگان است.

0 4 1.1 K
وقتی مرگ را ملاقات کردم 1 تمام شده

وقتی مرگ را ملاقات کردم

۶ شهریور ۱۴۰۱

داستان کوتاهی درباره یک کودک کار که در یکی از بدترین روزهای زندگی اش، دختربچه ای را ملاقات می کند، و دیری نمی گذرد که می فهمد آن دختربچه، کسی نیست جز مرگ.

1 3 497
تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.