بالاخره کاور و عنوان رمانم رو عوض کردم. خیلی سعی کردم این کار رو بذارم برای وقتی که کامل تمومش کردم و توی روند ویرایش کردن اسمش رو عوض کنم، ولی دیگه نتونستم صبر کنم. به هر حال، داستان هنوز همونه
+رد شدم و هیچ وقت پام رو توش نذاشتم. گاهی تصویر می کردم که بالای برجم و این بار اون رو در قالب داستان زنده کردم. همین :))
در رابطه با داستان جایی بر فراز شهر: من این داستان رو برای مسابقه جایزه داستان تهران نوشتم؛ مسابقه ای که همونطور که از اسمش هم معلومه موضوعش شهر تهرانه. خواستم بعد از اینکه مهلتش تموم شد داستان رو آپلود کنم که دست زیاد نشه، ولی دیگه دلم طاقت نیاورد .-. این داستان از نظر خودم با سبک نوشتاریم خیلی فرق می کنه. از دیالوگ هاش گرفته تا حال و هواش. این دومین تجربهم توی نوشتن داستان عاشقانه بود که بر خلاف تجربه اولم، اونقدرا هم بد نشده. بارها ویرایشش کردم، در واقع بیشتر از همه داستان هایی که تا به حال نوشتم (رمانم که یه قضیه دیگهس. وقتی تموم شد اون رو حتی سختگیرانه تر درست می کنم :]) حالا شاید براتون سوال پیش بیاد که چرا اون مکان ها رو برای فضای داستان انتخاب کردم. منیریه که برام کاملا آشنایی داره؛ از دو تا حوض مستطیلی شکلش تا اون پسر ماهیگیر که در واقع یه ساعت آفتابیه و چند سالی میشه که دیگه اونجا نیست. موقع نوشتن داستان می تونستم یخی که روی حوضش شکل گرفته رو حس کنم، چون یادمه که توی سال های دبستان هر روز از کنارش رد می شدم و گاهی هم دستم رو روش می کشیدم. ولی درباره برج آزادی زیاد مطمئن نیستم. یکی از دلایلش این بود که برج آزادی یکی از معروف ترین ساختمون های تهرانه، ولی دلیل دیگهش اینه که من چندین بار از کنارش+
احتمالش خیلی زیاده که اسم رمانم رو عوض کنم؛ احتمالا بعد از اینکه تمومش کردم که خیلی هم نمونده. یکی از اسم هایی که مد نظرمه "کلبه ای میان گندم ها"س. به جز این هم قصد دارم یه کاور براش طراحی کنم که ایده اولیهش هم توی ذهنم هست. قبلا سعی کردم این کار رو بکنم، ولی حقیقتش خوب پیش نرفت. یکی از دلایلش اینه که تصویر خیلی واضحی از شخصیت های اصلیم (به جز آرینا) ندارم. به هر حال سعیم رو می کنم :)
از اونجا که امتحان های ترم و تیزهوشان و ورودیم نزدیکن ممکنه کمتر وقت کنم بنویسم، ولی بعد از امتحانات دوباره بیشتر می نویسم و فصل های جدید رمان رو آپلود می کنم :)
گویا رکورد تعداد کلمه های توی رمانم رو شکستم :} قبل از این یه رمان نصفه کاره نوشته بودم که وقتی حدودا ۲۳۰۰۰ کلمه ازش نوشتم ولش کردم، ولی الان تونستم حتی توی زمان کمتری رکورد تعداد کلمه ها رو توی این یکی بشکنم :))
از اونجایی که مدرسه ها باز شده کمتر وقت می کنم داستان بنویسم و به خاطر همین احتمالا منتشر شدن فصل های دیگه روی تاریک انزلی بیشتر طول می کشه، با این حال سعی می کنم حداقل هفته ای یه فصل بنویسم :)
در حال حاضر دارم روی سه تا رمان "تمام رازهایی که نمی دانست"، "جایی همان بالا" و "روی تاریک انزلی" کار می کنم، برای همین ممکنه فرصت نکنم زیاد داستان منتشر کنم. به علاوه با شروع مدرسه مشغول تر میشم. دارم به طور جدی روی رمان های "تمام رازهایی که نمی دانست" و "جایی همان بالا" کار می کنم، ولی "روی تاریک انزلی" رو برای سرگرمی می نویسم. روی تاریک انزلی توی رده سنی نوجوان و ژانر وحشت قرار می گیره و احتمالا به زودی فصل اولش منتشر میشه ;)
آیا از حذف پیام انتخاب شده اطمینان دارید؟
۷ خرداد ۱۴۰۳ ساعت ۰۰:۰۷
۱. خیلی وقته که داستان کوتاه ننوشتم؛ تقریبا از وقتی که وبلاگ زدم و همه فکرهای ریزم رو اونجا مینویسم. سعی میکنم ایده یه داستان کوتاه رو توی ذهنم بپرورونم، هرچند با وجود احوالات فعلیم بعید میدونم داستان شادی از آب در بیاد. ۲. رسیدم به فصل آخر رمان خانهای میان کرمهای شبتاب، البته نه آخر داستان. نمیدونم بعد از اون چه بلایی سر داستانم میاد، ولی احتمالا بارها ویرایشش میکنم، تا جایی که تا یه مدت از خودم و نوشتههام متنفر بشم. بعد هم توی ورد کپی پیستش میکنم و برای محکمکاری چند جا نگهش میدارم. بعد از اون هم یکی از دو تا ایدهای که دارم رو گسترش میدم و مینویسم. تهش تکلیف این یکی داستان چی میشه؟ به اونجاش فکر نکردم. ۳. میدونم که چند ماهی میشه روند نوشتنم واقعا کند شده. اون قدری سرم شلوغ نیست که نتونم بنویسم، ولی دلایلی هست که این روند رو کند کرده و من هم چون عجلهای ندارم دلیلی نمیبینم که بخوام بهشون غلبه کنم.