داستان یه نویسنده مریض که از نامید کردن دنبال کننده هاش و ناکار کردن قهرمان های داستان هاش و به گند کشید اونا خیلی لذت میبره؛ غافل از اینکه یه روز یکی ار همون قهرمان های داستان که غم زیادی رو تحمل کرده مصوب مشکلاتش رو نفرین میکنه نفرینی که دامن سم رو گرفت!
من برای نوشتن این داستان ایده ای ندارم پس ممنون میشم توی نظرات چند تا ایده برای ادامه این داستان بهم پیشنهاد بدین.