: )
دلنوشته های من و دوستم
من ساکت تر از آنم که بگویم / راز دلم پیش از غروب
پس در کسوف دلم / خواهم گفت هرچه از آن توست
فصل بعدی سرگردان در حال تایپه و فصل ۴ اشتباه تایپ شده بود . فصل ۴ رو دوباره بخونید تا چند روز دیگه هم فصل بعد تایپش تموم میشه
درباره ی کارگری زحمت کش است که می خواهد برای دخترش تولدی بگیرد . اما...
بیاین ببینیم یه آدم از کجا شروع می کنه... و از کجا دوباره شروع می کنه ...
(: لطفا نظر دهید :) فصل بعدی کلی شخصیت جدید بهش اضافه می شه . پس از دستش ندین . اگه می خوای آرزویی که نمی دونی چیه رو برآورده کنی همین امشب جملات پایین رو با دو تا از دوستات بخون ... «دیدجَ یِوداج میریگبِدای نومدِیدجَ یِاتسود اب نومدِوخ هنوخ هنوخ میربِ میربِ دیاب تشوِنِرسَ شیپ میربِ میربِ میربِ دیاب هناشاک ات هناخ زاَ» بعد چشماتونو ببندین و سه بار بشت سر هم بگین : «میربِ مهَ اب»
ما اونقدرا هم که شما فکر می کنین خطرناک نیستیم ...! من بهرادم و 13 سالمه و توی یه مجموعه ی فوق سری مخصوص خ.آ ها به اسم "د.ب.ی.خ" کار می کنم. تو این راه به کسی برخورد می کنم که بهترین دوستم می شه . حالا من یا باید دوستم رو از دست بدم ...یا از دست مجموعه ای که آرزوم بوده توش باشم فرار کنم ... به نظر تو دفتر عزیزم کدوم کار رو بکنم بهتره ؟
آیا از گزارش این کاربر اطمینان دارید؟