رفاقت گرگ و میش : عنوان
1
8
0
1
همه چیز با یک تهدید شروع شد
آغاز و پایان خوبی نداشتیم اما مسیرنهایت زیبایی داشتیم.
بار اول بود که حضوری دیدمش، میخواستم ایست قلبی کنم زود خودم را کنار کشیدم اما دیر شده بود، صدایم زد؛«بار اول نیست که میبینمت، ما که همدیگر را هر روز میدیدیم».
از عکسها تا تماس های تصویری که داشتیم ، حالا چرا میخواهم از او فرار کنم،«همیشه به بهانه یی از من فرار میکنی، اما بازم مثل همیشه گیرت آوردم فراری!»
_فرار نکردم، خودت را چی فرض کردی!؟
اما استرس گرفتم زیرا تو هیچ نسبتی با من نداری و بار اول است که حضوری تو را میبینم و ملاقات میکنم، این وضعیت برایم غیر قابل درک است.
+خودم را هیولا فرض کردم
برای تو غیر قابل درک است برای من عادی است ما با هم دوستیم،چی مشکلی دارد که همدیگر را ملاقات کنیم، اما خوب شرایط تو فرق دارد.
_من دیگر به این هیولا عادت کردم و از او ترسی ندارم.
+که اینطور! بعد از کلنجار رفتن با خودم به تردید و اینکه آیا عکس العمل بدی نشان میدهد یانه، بلاخره دلم را ب دریا زده دستش را گرفتم
خود را بنویسید
جدیدترین تاپیک ها:
یه سوال
shmsyfatmh032
|
۷ مرداد ۱۴۰۳