البته! در ادامه یک داستان ترسناک کوتاه براتون آوردهام: --- *نام داستان: سایههای شب* در یک شب تاریک و مهآلود، چند نفر از دوستان تصمیم گرفتند نزدیکی جنگل بروند و ماجرای آنجا را بررسی کنند. آن شب، آسمان ابری و هوا سرد بود، و فقط چراغ قوههای کوچکشان روشن بود. وقتی وارد جنگل شدند، صدای خشخش برگها و صدای جیرجیرکهای شب به گوش میرسید، اما چیزی غیرعادی نبود. تا اینکه ناگهان یکی از آنها چراغ قوهاش را خاموش کرد. در آن لحظه، همه حس کردند چیزی آنها را در بر گرفته است. در تاریکی مطلق، سایههای عجیبی شروع به حرکت کردند. سایههایی بلند، ناهموار، و نامشخص که جلومان ظاهر شدند و با حرکاتی عجیب و مرموز، نزدیکتر میشدند. یکی از دوستان فریاد زد و به سمت خروجی دوید، اما در یک لحظه، سایهها به سمت او هجوم آوردند و صدای فریادهای وحشتناک از آن باقی ماند. دوستان دیگری هم تلاش کردند فرار کنند، اما هر کدام یکی یکی ناپدید شدند، گویی از دنیای دیگر بودند. وقتی عاقبت آخرین نفر توانست با وحشت و تپش قلب از جنگل خارج شود، دیگر هیچ صدایی یا نشانی از دوستانش نمانده بود. شب آن شب، همه کسانی که آنجا بودند، گفتند که سایهها، روحهای سرگردان کسانی هستند که در آن جنگل گم شدهاند و هر شب، در کنار صدای باد و خشخش برگها?
آیا از گزارش این کاربر اطمینان دارید؟