دلنوشته : فصل چهارم

نویسنده: mahanagolami72

شهرِ چشمانِ تو دیوانه فراوان دارد
دلِ من در غمِ تو ، حسرتِ باران دارد

عطرت از دور ڪه پاشیده ، مرا میخواهد
مرده باشم تو بیایے ،  دلِ من جان دارد

آنڪه غافل شده از عشق تو ڪافر باشد
عاشقِ چشمِ تو سربازِ مسلمان دارد

هر ڪه با عشق تو پیوند خورَد ، میفهمد
زندگے حسِ قشنگیست ڪه جریان دارد

سایه‌ات بر سرم افتاد ، دلم عاشق شد
مطمئنم ڪه رسیدن به تو امڪان دارد

لبِ خندانِ تو ، آیینه‌یِ تقدیرِ منست
بوسه‌اے مست ، ڪه لبهایِ تو پنهان دارد

گاهگاهے به خیالِ تو غزل میگویم
خاطرِ شعر من اشعارِ پریشان دارد

دوستت دارم و عاشق شده‌ام ، میدانے !
درد بسیار ، ولے عشقِ تو درمان دارد
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.