«او» موجودی به نام انسان را آفرید (با حواشی و حرف و حدیث هایی ...)
استعدادهایی برایش ترتیب داد، بدین شرح:
۱- از جنس خاک، «حس» را
۲- از جنس باد، «خیال» و «فکر» (عمله ی معلوم و مجهول) را
۳- از جنس آتش، «وهم» و «احساس» را
۴- از جنس آب، «عقل» (ارزیاب) و «شهود» (حس ششم) را
سپس با امکانِ «انتخاب» مخیرش نمود، تا بسته به موقعیت، این استعدادها را به کار اندازد (عمل).
آنگاه این قوا را با جاذبه ی «محبت» ریسه کرد و پیوند داد تا یکپارچگیِ انسان برقرار باشد.
و «او» عاشق انسان شد.
اوضاع به همین منوال بود تا به سِعایتِ «رقیبِ انسان»، اوراقِ دفتر بر هم خورد.
گشتِ ارشادِ حکومتی، دو نمونه از انسان یافتند که به خلافِ دستورِ «او»، رفته بودند بالای درختِ ممنوعه ...
فیها خالدون شان را گشتند ...
سیبی پیدا کردند و هر دو را کت بسته به همراه آلت جرم بردند به بارگاه «او».
ملازمان و چاکران پارکاب و کمربسته به خدمت (فرشتگان) پنج دقیقه مهلت دادند، تا قبل از انشاء حکم، چاره ی کار کنند.
این دو انسان، با حفظ شئونات، روبروی هم نشستند، تا با زیر و رو کردن استعدادها، قبل و بعد از سرپیچی، ببینند علت چه بود؟
دیدند «حس» به جهت منشاءاش (خاک) تمایل به «غرور»، «جاه طلبی» و «تعصب» دارد؛
و «خیال» و «فکر» به دلیل منشاءاش (باد) به «کنجکاوی» علاقمند است؛
و «وهم» و «احساس» بخاطر منشاءاش (آتش) به «خوشایند» و «لذت» و «تقلید» عادت دارد؛
و «عقل» و «شهود» به سبب منشاءاش (آب) به «بازیگری» اشتیاق دارد.
و «او» (به روش باستانیِ تشخیصِ اصالتِ فرامینِ حکومتی و نیز غیرتش در عشق ورزی به انسان)،
آنها را به زمین تبعید کرد تا فرآیند بازگشت به تنظیمات کارخانه را،
مطابق اصلِ اصالتِ تخصص (با کمک راهنما)،
از موقفِ نیاز،
و به انتخاب و کوشش خودِ انسان (طلب)،
بدون اجبار و هل دادن،
بدون نازکشی و به دوش کشیدن،
به تدریج،
تکمیل و طی کند.
اما به هر روی (به غفلت و بازیگوشی) انسان به خودش نپرداخت.
بلکه در ربع اول عمرش (با ترجیح انجام کار) به «کنترل کردن»؛
در ربع دوم عمرش (با ترجیح مورد رضایت واقع شدن) به «جلب توجه»؛
در ربع سوم عمرش (با ترجیح کنار آمدن و همکاری با دیگر هم نوعان) به «جلب تایید»؛
و در ربع آخر عمرش (با ترجیح انجام صحیح کار) به «کمال گرایی» روی آورد.
هر وقت دچارِ افکارِ خودکارِ منفی یا باورهایِ ناکارآمد (یا هرنوع ناسازگاری) می شد، «به طور غریزی»، پاسخِ «تسلیم» یا «فرار-اجتناب» یا «حمله» را برمی گزید.
و «او» کماکان عاشق اش هست،
و از جایی که گمان نمی کند (من حیث لایحتسب) کمکش می کند،
تا .................. به تنظیمات کارخانه بازگردد.
(به تـــــــــــــا ... کش دار دقت شود)
"Many interpret
it spiritually to mean the revival of dead hearts through the Spirit"