ظرف و مظروف

بی نهایت∞ : ظرف و مظروف

نویسنده: flowme

مظروف از ظرفش زده بود بیرون.نیاکانش گفته بودند اول «ظرف» را بساز، بعد برو سراغ «مظروف».
اما اصرار داشت معکوس انجام دهد (در بازی «سنت_اول» و «تجدد_آخر» گیر کرده بود). 
درست است که مساله دار بود (همیشه با سوالی و نیازی دست به گریبان بود).∞ 
صحیح است که عاشق هم بود (مثل دون ژوان هر بار با مساله ای هم آغوش بود). ∞ 
ولی تا می خواست این دو را به «عمل» سوق دهد (عملیاتی کند)، کُمیتش لنگ می زد (کم می آورد). 
از جلسه ی امتحان زد بیرون. 
سوال ها روی مخش راه می رفتند: 
۱. حدی که به صفر میل می کند: lim_{x → 0} f(x)
(هر چه دانستنی هایش بیشتر می شد، سوالاتش بیشتر، و ناتوانی اش در حل آن، بیشتر می شد). 
۲. حدی که به بی نهایت میل می کند: lim_{x → \infty} f(x)
(هرچه احساسش، بی وقفه رشد کرد، (میل به) خشم و شهوت از کنترلش خارج شد). 
۳. حدی که وجود ندارد: lim_{x → 0} \frac{1}{x} \{does not exist}
(این سوال رد گم کن بود، برایش تداعی فروپاشی داشت). 
۴. حد از چپ و راست متفاوت است:
lim_{x → a^-} f(x) \neq \lim_{x → a^ } f(x) \Rightarrow \lim_{x → a} f(x) \text{ does not exist}
(پرسشی با دو مسیر متفاوت برای یک تصمیم بود، همان دوراهی معمول و همیشگی) 
۵. حد در نقطه پرش - تابع پله ای یا تابع جزء صحیح، یک تابع دو قسمتی که در نقطه ای جهش دارد:
lim_{x → 0^-} f(x) = 0, \quad \lim_{x \→^ } f(x) = 1
(سوال با گسست همراه بود، تغییرات ناگهانی و گاها متضاد با یکدیگر) 
همین طور که داشت با سوال ها دست و پنجه نرم می کرد، یادش آمد امروز جلسه ی بیستم آزمون رانندگی موتورسیکلت است. 
بعد از کلی مارپیچ از لای موانع نیوجرسی، همان هشت انگلیسی وارونه ی کذایی ... 
شوخی نیست، بیست جلسه بود که هر بار وارد هشت∞ می شد، سوال ها هجوم می آوردند و تعادل ظرف و مظروف به هم می خورد (به اصطلاح لاتها شش6 و هشت8 می زد) و یادش می رفت که باید از هشتی∞ بزند بیرون. 
مامور پلیس، جلسه ی نوزدهم گفته بود باید بروی گواهی سلامت روان بیاوری.
آخر کدام متقاضی از هشت ∞ بیرون نیامده که تو دومی اش باشی؟!
حالا چطور به ممتحن آزمون رانندگی بفهماند که در حال تغییر پارادایم است (با همین رفتارهاست که فرار مغزها رخ می دهد ... متاسفانه شیوه ی آموزش، دایکم Dacum و کارگاهی نیست و ضمن عمل، فرمول را به دست دانشجو نمی دهند ... او را دلسرد و ناامید می کنند ...) 
به جای رفتن به محل آزمون رانندگی، رفت به پزشکی قانونی، وارد مطب شد و پس از گرفتن نوبت، در سالن انتظار نشست. 
منشی مشنگ، با عینک ته استکانیِ گربه ای، چشمکی زد و با اشاره شست، فهماند نوبتش شده، برود داخل ... 
دکتر که هدفون به گوشش بود و با ریتم موزون با شانه هایش می رقصید، سر بالا نکرده و بدون نگاه به مراجع شروع کرد به نوشتن نسخه و گفت:
اول و آخرش را می دانم، نیازی به گفتن نیست، این را هم می دانم به آخر خط رسیدی و می خواهی دنیا را عوض کنی ... 
این چه کاری است عزیزم؟ ... یک قرص می نویسم و یک عینک. 
با قرص (و تغییر ژنتیک نورون های مغزی متعاقبش)، آخر دنیا را به اولش وصل می کنی. 
و با عینک (نانوی آخرین ورژن) زشتی ها حذف و «فقط و فقط» زیبایی ها را می بینی. 
تو پنهان بشکن ... نشکستن پیمانه اش با من ...
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.