بمب رنگ : سمفونی زیبا

نویسنده: REAL_keyhan

روی زمین کتاب، لباس و برگه ریخته و ان گوشه یک میز چوبی قهوه ای رنگ و یک کمد چوبی برای لباس که هیچ کاربردی ندارد گذاشته شده .
چراغ ابی رنگ زیبایی را روشن می کنم از انجایی که یکی از رنگ هایی که من را ازار می دهد ابی است چراغی ابی رنگ روشن می کنم تا متوجه رنگ ها نوشم حداقل بهتر است البته ابی یعنی مریضی ام در حال بدتر شدن است و اکثرا همین رنگ را می بینم .

روی تختم دراز می کشم از روی زمین کتابی برمیدارم عنوان را نگاه می کنم ((زندگی نامه ی لودیگ فان بتهوون)) کتاب را باز می کنم و شروع به خواندن می کنم تا انجایی که از خستگی خوابم ببرد.
صبح زود است تازه بیدار شده و اماده ام که به ادرسی بروم که الیوت داده بود . راه می افتم ربع ساعتی بیشتر طول نمی کشد که به مقصد می رسم قبل از وارد شده کمی می ایستم چشم هایم را می بندم و گوش می دهم........
تازه کار است اما زیبا می نوازد سمفونی سمفونی پنجم بتهوون است دقیقا چیزی که درباره اش مطالبی دیشب خوانده بودم تنها چیزی که من را در این هوای سرد و وحستناک و مریضی من ارام می کند .

وارد می شوم یک لحظه رنگ های بسیار عجیبی می بینم یعنی همه ی رنگ هایی که در طی این مریضی میدیدم ابی صورتی و خاکستری ،
سرم به شدت درد گرفت اما دوباره خوب شد جلویم را نگاه کردم بزرگترین اساتید ساز شهر بودند.

دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.