پٰٖسٰٖرٰٖاٰٖنٰٖ آبٰٖ وٰٖ دٰٖخٰٖتٰٖرٰٖاٰٖنٰٖ آتٰٖشٰٖ : عنوان

نویسنده: mephoneshk

پسران آب و دختران آتش
#?????
فرزین :
سرمو از روی فرمون بلند کردم وای فرزین چه کردی حالت طبیعی نداشتم از ماشین پیاده شپدم ببینم چه گندی زدم سرم به شدت گیج می رفت چندباری نزدیک بود پخش زمین بشم اما خداراشکر تعادلم حفظ کردم و نیوفتادم .
خانومی از ماشین گرون قیمتش پیاده شد و با تشر گفت:
+اقا حواست کجاست نگا کن ماشینمو چکار کردی؟?
با خجالت و شرمندگی گفتم:
_معذرت میخوام خانوم حواسم نبود الان هم باید جایی برم.
اول نگاه مشکوکی کرد و سپس نفس عمیقی کشید و گفت:
+خیلی خب باشه اینم کارت من بعدا بیا شرکتم حرف میزنیم.
و کارتشو به سمتم دراز کرد و با پرویی کارتو گرفتم .
و دوباره همون کلمه قبلو تحویلش دادم:
_بازم معذرت میخوام .
موبایلش زنگ خورد سوار ماشینش شد و رفت.
سوار ماشینم شدم نگاهی به کارت کردم:
صحرا شهباز
کارشناس ارشد مدیریت بازرگانی
شرکت بازرگانی شهباز
ادرس :.....
شماره تماس:0912....
نگاهی به شمارش کردم ناخوداگاه شمارشو سیو کردم.
راه افتادم به سمت خونه ارسام.
چون کلید داشتم درو باز کردم و طولی نکشیدکه سرم گیج رفت افتادم زمین.
???
امیر:
داشتیم با بچه ها سر فوتبال کری میخوندیم که یهو چیزی افتاد همگی به عقب برگشتیم فرزین بود به سمتش رفتم و دستمو لای موهای بلندش کردم با کمک بچه ها بغلش کردم عطر تنش مثل همیشه مست کننده بود.
طولی نکشید که به بیمارستان رسیدیم.
منتظر دکترش بودیم بعد از چند دقیقه دکتر بیرون اومد:
+همراه اقای فرزین مقیم؟؟
_ماییم
از بین همه من به همراه دکتر به سمت اتاقش راه افتادیم .در بین راه پیامکی از طرف سورنا برام اومد:
+هر چی دکتر گفت به ماهم بگو.
تنها یه کلمه براش اس ام اس کردم:
+باشه.
روی صندلی نزدیک میز دکتر نشستم دلشوره عجیبی گرفته بودم.سر صحبت رو باز کردم و گفتم :
+اقای دکتر چیزی شده
_شما چه نسبتی باهاشون دارین؟؟
+داداشمه یعنی رفیقمه اما عین داداشم میمونه
دکتر از گیج بازی من خنده ای کرد.
_خب اقای رفیق....?
دست پیش رو گرفتم و جواب دادم:
+امیر هستم امیر تهرانی
خب اقای تهرانی چجور رفیقی هستی که نمیدونی بیماری رفیقت چیه ؟.
از شنیدن اسم بیماری جا خوردم .
+بیماری ؟؟؟?
_بله بیماری ایشون درگیر تومور هستن و چون که دیر اقدام کردند تومور متاسفانه رشد کرده.
با حرف دکتر انگار یه پارچ یخ خالی کرده بودن روم اب دهنمو قورت دادم و گفتم:
+حالا چکار میشه کرد.
_فعلا نمیشه کرد ولی بهترین روش درمان بیمار شاد کردن اونه باید بهش روحیه بدید و حس امیدواری رو بهش هدیه بدید.
+چشم فعلا خداحافظ.
_به سلامت.
از جا بلند شدم هنوز چند قدمی نرفته بودم که سرم گیج رفت دستمو گرفتم به میز .دکتر به سمتم اومد:
_اقای تهرانی خوبید؟؟
دستمو به نشونه اینکه چیزی نیست بالا بردم.و پکر از اتاق دکتر زدم بیرون.
یهو بچه ها ریختن سرم و سوال پیچ کردن:
ارسام:امیر چی شد؟دکتر چی گفت؟
دانیال:دِ بگو امیر مردیم از نگرانی!
با اومدن سورنا انگار نجات پیدا کرده بودم . سورنا منو روی صندلی نشوند و رو به بچه ها گفت:
+چتونه عین گرگ های وحشی بهش حمله کردید و سوال پیچش می کنید؟بزارید از دفتر دکتر بیاید بعد بپرسید!!
از حرف سورنا خوشم اومد.تنها لبخند تلخی میزنم.
بالاخره موضوع رو به بچه ها گفتم همگی در شوک بودند.
حقم داشتن کی باورش میشد فرزین ، کسی که داداش بزرگه هممون بود اینجوری عین بچه های مظلوم روی تخت بیمارستان دراز کشیده باشه .
بچه ها خواستند سوالی بپرسند که صدای دکتر توجه هممون رو جلب کرد:
+اقای فرزین مقیم بهوش اومدند.
#پایان_پارت2 #خوندن_بدون_عضویت_حرام_است
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.