اَزرائیل 《شوالیه سنت لوییس》 : زنجیره مرگبار

نویسنده: Ermiya_M

تونی روی تخت بیمارستان بیدار شد ، دیگر نمیتوانست بیشتر تحمل کند شهر درگیر زنجیره ای از اتفاقات تلخ شده بود ، با رفتن ازرائیل ، جرم و جنایت در شهر بار دیگر به انفجار رسید ، خانواده رئیس پلیس شهر کشته شده اند ، و مرد شنل پوش پیامی ناشناس از طریق روزنامه به شهردار داده بود :

تو مهره اصلی این بازی هستی ! من اول زندگیت رو نابود میکنم و بعد ازت میگیرمش ، نه فقط تو تمام انسان های به ظاهر خوب این شهر از مسئول های فاسد تا پارتیزان های شنل پوش !

شما همتون محکوم به بازی کردن در نقشه من هستید ! تا طلوع بعدی خورشید به درود !

روزنامه را با آشفتگی به کناری انداخت و از تخت به سمت پنجره رفت و با چشمانی خسته به گنجشک کوچکی که در آسمان پرواز میکرد خیره شد.
تونی به طرز وحشتناکی از این پیام ناشناس تحت تأثیر قرار گرفت. او در حالی که به گنجشک کوچک در آسمان نگاه می‌کرد، تلاش می‌کرد تا مغزش را برای فهمیدن این پیام پیچیده فعال کند. ، فکر می‌کرد به خانواده رئیس پلیس که قربانی جرم و جنایت شده بودند، و مسئولان فاسدی که شهر را تسخیر کرده بودند یعنی ممکن است حق با این مرد ناشناس باشد نه ! این درست نیست!.

تونی هنوز هم باور نمی‌کرد که دشمن او بتواند انقدر به او آسیب برساند ، باید راهی برای نجات شهر قبل از پیچیده شدن ماجرا پیدا میکرد اما به آرامی، تصمیم گرفت که برای لحظاتی استراحت کند و تمرکز خود را به دست آورد.

گنجشک کوچک همچنان در آسمان پرواز می‌کرد، به طور آزاد و بی‌وقفه. این منظره ساده و زیبا او را به فکر قسم خود در اولین شب فعالیتش انداخت ، ساخت یک شهر امن ، زیبا و خالی از فساد.

تصمیم گرفت که به عنوان یک قهرمان برخیزد و عدالت را به شهر برگرداند. او می‌دانست این مأموریت سخت و خطرناک است، اما آماده بود تا هر کار لازم برای نجات شهر خود انجام دهد.

تونی از روی تخت بیمارستان برخاست و با انگیزه به سمت در خروجی حرکت کرد، پیام ناشناس می‌گفت "تا طلوع بعدی خورشید به درود!" و تونی مصمم بود که قبل از آن زمان، بتواند جلوی نقشه بعدی آن فرد را بگیرد .
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.