اَزرائیل 《شوالیه سنت لوییس》 : شب سوم 

نویسنده: Ermiya_M

ازرائیل در ایستگاه مارتین لوتر نشسته بود که مردی را از انتهای تونل دید .
+ کی اونجاست ؟ 
_ منم آرتور 
آرتور با لباس و کلاه هاکی و شنلی که به آن دوخته شده بود نزدیک شد .
ازرائیل گفت : چرا اینو پوشیدی ؟ 
_ این لباس ویژه منه ! میدونی برای قهرمان بودن بهش نیازه.
+ نه آرتور برای قهرمان بودن نیازی به شنل و نقاب نیست .
_ پس چرا صورتتو میپوشونی ؟ کی پشت اون نقابه که میخوای مخفیش کنی ؟ 
+ من نمیخوام با نقاب زدن خودمو مخفی کنم ، میدونی وقتی که برای اولین بار شروع به جنگیدن با بی عدالتی های این شهر کردم ، خودت بهتر میدونی ؛ قاچاقچی ها، دزد ها ، مواد فروش ها و ... میتونستم ترس رو توی صورت هاشون ببینم و این به من روحیه میداد .
_ و ؟ 
+ و من فهمیدم دشمن های من نباید بفهمند که چقدر میترسم ، چقدر خشمگینم ، چقدر خوشحالم و چقدر مغرورم ، نمیخوام که اونا احساسات من رو درک کنند، این دلیلیه که نقاب میزنم !
_ امشب باید چیکار کنیم ؟ 
+ شنیدم که مراسمی بابت سالگرد مرگ مشاور شهردار سابق برگزار میشه ، نزدیک کلیسای جامع .
_ بیخیال! مشاور شهردار سابق ؟ مراسم ؟ 
'+ طبق چیزی که میدونم انگار آدم خوبی بوده .
_ و کار ما چیه ؟ 
+ یکی از ما باید اونجا باشه ، مقامات زیادی اونجان ممکنه گروگان گرفته بشوند .
_ اما ما شنل پوش رو دستگیر کردیم ؟
+ ممکنه فقط یک نفر پشت این ماجرا نباشه ، من به کلیسا میرم .
_ و من ؟ 
+ برگرد خونه از دردسر دور باش !
ازرائیل مخفیانه به درون کلیسا رفت و از پنجره اتاق زیر شیروانی به بیرون نگاه میکرد .
جمعیت زیادی آمده بودند مقامات و افراد با نفوذ شهر زیادی در آن مکان حظور داشتند ‌.
کشیش زنگوله اش را به صدا در آورد و گفت : آقایون و خانم ها امشب اینجا جمع شدیم تا اولین سال درگذشت آقای بروس کالینز را گرامی بداریم ، یک سال پیش بود که سنت لوییس یکی از بهترین شهروندان خود را از دست داد ، او تمام عمرش را صرف مبارزه با فساد و ظلم در شهر کرد اما سرنوشت نگذاشت که او به زندگی خود ادامه دهد همه ما امیدواریم که  روح او  در آرامش باشد .
مردی با کت سیاه به مرکز تجمع آمد و لباس خود را کنار زد .
_ همه بی حرکت اگه کسی تکون بخوره خودم رو منفجر میکنم ! 
ثانیه شمار : ۳۰ ، ۲۹ ، ۲۸ 
ازرائیل به سرعت پنجره را شکست و بیرون آمد تمام مقامات و پلیس های حاظر در آنجا اورا دیدند اما در آن لحظه جون مردم از هویت مخفی مهم تر بود پس ازرائیل مرد را از پشت سر کت گرفت و با کفش های  ویژه خود به آسمان رفت .
همه نظاره گر ازرائیل بودند که ناگهان انفجار بزرگی در آسمان رخ داد .
اما ازرائیل از بین دود به پایین آمد و گفت : زود باشید اینجا امن نیست ! 
زمزمه هایی بین افراد حاظر در مراسم شروع شد  .
این همون قهرمانی است که با جنایتکار ها میجنگد؟ 
همونی که توی روزنامه ها و تلویزیون راجبش حرف زده میشد ؟
ازرائیل یکبار دیگه گفت : زود باشید اینجا امن نیس...
صدای اسلحه فضا را پر کرد ، ازرائیل فریاد زد : داخل کلیسا ! برید اونجا ! 
یکی از نگهبان های کلیسا اسلحه اش را به سمت ازرائیل پرتاب کرد .
تعداد دشمن های ناشناس زیادتر از ازرائیل و نگهبان های مراسم بودند اما او به عنوان یک رهبر تیراندازی را هدایت کرد و در نهایت جون مقامات شهر را نجات داد .
ازرائیل شجاعتی به دست آورده بود ، بهش اجازه میداد بین مردم قدم بزند ، بدون اینکه خودش را مخفی کند ، گفت : همه چیز مرتبه بیاید بیرون ! 
مردی که به نظر میرسید یکی از اعضای شورای شهر بود به سمت ازرائیل آمد و گفت : تو فقط مارو نجات ندادی ، یک شهر رو نجات دادی ، اسمت چیه ؟ 
ازرائیل لبخندی زد و گفت : من اسمی ندارم !
تمام گوشی های افراد مهمانی زنگ خورد و پیامی ویدیویی برای همه آنها فرستاده شد . 
خانواده تمام مقامات و افراد با نفوذ شهر از جمله زن ها و بچه ها به گروگان گرفته شده بودند .
و شنل پوش یک پیام مشترک به تمام آنها داده بود : فقط یک راه برای نجات خانواده هاتون هست ، تسلیم کامل این شهر ! اگه پلیس به ماجرا ورود کنه همشون کشته میشوند ، و  اگه ازرائیل این پیامو دید باید بهش بگم که دوستت پیش منه ! 
ازرائیل گفت : آرتور ؟ نه این نباید ! 
و گوشی یکی را گرفت و دوباره ویدیو را دید ، چیزی که مشاهده کرده بود یک تونل با پنجره ای کوچک بود و صدایی ضعیف از  مرغ های دریایی در فیلم میامد .
+ یک جایی مثل فاضلاب که انتهای آن به بندر میرسد ، شروع به گشتن در نقشه کرد و با خود گفت : دو مکان شبیه به این فیلم هست .



دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.