زندگی دوگانه : نبرد خونین
0
7
1
10
سرانجام پس از بحث و گفتوگو بسیار و عدم نتیجه مذاکرات ، با حمله خون آشام ها به لاین ها که متحدین گرگ ها بودند جنگ آغاز شد ....
(لاین ها موجوداتی بودند بس قوی ، آنها نوعی شیر انسان نما بودند که میتوانستند هر زمان که بخواهند تبدیل به شیر شوند . )
وقتی به سرزمین لاین ها حمله شد سریعا از جانب گرگ ها حمایت دریافت کردند ولی کافی نبود زیرا سپاه خون آشام ها مجهز و آماده حمله کرده بودند ، درواقع جیمز قصد داشت ابتدا متحدین گرگ ها را از بین ببرد و درنهایت سراغ خودشان برود اما آن حملات در شب های نزدیک به کامل شدن ماه صورت گرفت و چند شبی ادامه یافت تا اینکه ماه کامل شد و گرگ ها به طور کامل پا به میدان نهادند و این نبرد را بسیار دشوار میکرد .
در تاریکی شب آماندا اسبش را میتازاند و شتابان به سمت سپاه دشمن حمله میکرد و هزاران نفر پشت سر ، او را یاری میکردند .
یکی از بزرگ ترین جنگجویان سرزمین نیکولاس یعنی رافائل دانگ نیز در این نبرد حضور داشت و شجاعانه در سپاه خون آشام ها پیکار کرد .
تعداد زیادی گرگ و خون آشام و لاین در این نبرد کشته شدند اما گرگ ها اقدام ناجوان مردانه ای کردند که در نهایت موجب خشم شدید آماندا شد ،آنها نزدیک به بیست خون آشام که میان آنها جوان ترین مبارز خون آشام که فقط یه کودک بود حضور داشت و با اصرار خودش به این نبرد آمده بود را گرفتند و سرهای آنها را به نیزه زده و در جلو دروازه قصر گرگینه ها قرار دادند با دیدن این حوادث آماندا تصمیم گرفت هر چه سریعتر با کشتن جیسون ، پادشاه گرگ ها به این نبرد خاتمه دهد .
در شب بعد از این واقعه آماندا درخواست نبرد تن به تن با جیسون را کرد ابتدا جیسون مخالفت کرد اما وقتی با خنده و تمسخر سپاهش روبهرو شد به ناچار قبول کرد و وارد مبارزه تن به تن شد ، آماندا در حالی که زره ای طلایی به تن کرده بود با نگاهی خشمگین به سمت جیسون حمله کرد ، نبرد ، طولانی و خسته کننده بود ، سرانجام پس از مبارزه ای طولانی جیسون ، آماندا را بر زمین خواباند ، اینجا بود که سپاه خون آشام وحشت کرد ، ترس در چشمان جیمز مشخص شده بود زیرا گمان برد که دیگر دخترش ، جانشینش و همه چیزش را از دست داده ....
در همین زمان بود که آماندا همه را شگفت زده کرد در این نبرد هیچ قانون خاصی مبنی بر استفاده نکردن از جادو ذکر نشده بود ، وقتی جیسون شمشیرش را بالا آورد که در قلب او فرو کند ناگهان شمشیرش ذوب شد ، همه در حیرت و شگفتی فرو رفته بودند که چگونه این اتفاق افتاد ؟ آماندا که جادوگر نیست .
(اما دریغ از اینکه مادر آماندا یکی از بزرگ ترین جادوگران سیاره است و به طبعیت فرزندش نیز استعداد او را به ارث برده است )
جیسون نمیدانست که چه بگوید دهانش قفل شده بود که آماندا با سرعت از جا بلند شد و شمشیرش را در شکم جیسون فرو برد بعد شمشیر را بیرون آورد و بالا گرفت و شروع کرد به فریاد کشیدن و خون آشام ها نیز با او هم صدا شدند .
سرانجام خون آشام ها پیروز این نبرد شدند اما .....