آروم راه میرفت انگار با خودش حرف میزد.
پشت شیشه متوجه کلماتی که ادا میکند نمی شوم!!!!
خیلی آروم نزدیک میشم به شیشه ها
منو نمیبینه بدون حرکتی اضافه مثل اینکه روش شقیق تفنگ باشد.
پشت میزش میشینه سرش رو خیلی نرم پایین میاره
شروع به بازی کردت با قلم و خودکار میکنه.
هنوز نوک سرد خودکار رو روی کاغذ نزاشته بود که پسر بچه ی پشت شیشیه در یک آن مردمک های چشم هاش تا جای ممکن باز شد.
چشم های سیاه و گرد .
ترکیب از ترس و تعجب روی صورت کوچیک و گردش نقش میبنده
وهم انگیزه
از بچگی به قدرت قلم آگاه بوده.
جدیدترین تاپیک ها:
یه سوال
shmsyfatmh032
|
۷ مرداد ۱۴۰۳