نیش های خونین : رفتن به کلبه
0
12
1
5
احساس کردم که مرد غریبه آشنا در کنار آن دو ماشین تصادفی دیدم که من را نگاه میکند ...
سریع از کنار پنجره کنار رفتم ناگهان صدای در زدن آمد با ترس به سمت در رفتم و از چشمی نگاه کردم دیدم سوزان خانم بود سوزان خانم یه زن بی حوصله و عصبانیه که همیشه به جای رفتن جلوی در خونه همسایه بقلی در خونه ی منو میزنه میگه سر و صدا نکن .
چون گوش های سوزان خانم خوب نمیشوید و صدای خونه ی همسایه بقلی زیادی بود من هم بلند صحبت کردم : سلـــاممم سوززااان خــااانــم
صداا ااز خوونــه مـن نیـست... بریــد در خوونــه بقــلیی رروو بــزنیــد ... صداا ااز خوونــه اوونـه ...
کوودبـااای .
سوزان خانم هم طبق معمول گفت من بچه نیستم صدا رو کم کن . و من هم دوباره عصبانی شده بودم با مشت به دیوار خونه همسایه بقلی کوبیدم تا صدا رو کم کنم .
..
از ترس و دلهره تصمیم گرفتم اینجا نمونم برای همین وسایلم رو جمع کردم تابه زادگاه پدرم برم . زادگاه پدرم در یک منطقه جنگلی قرار داره و پدر من هم در آنجا یک کلبه چوبی ساخت تا هر وقت به آنجا رفتیم در آن ساکن شبم . من میخواهم به آن کلبه برم...
..
جنگلی با درخت های بزرگ و ترسناک اما زیبا و دلنشین... در کلبه رو باز میکنم و وارد میشم مثل همیشه تمیز و مرتب بود . دکوری کاملا از چوب های طبیعی ...
... ادامه دارد ...
جدیدترین تاپیک ها:
zahra_nasirpoor8787
|
۱۶ دی ۱۴۰۱