ماجراهای سارا

ماجراهای سارا : ماجراهای سارا

نویسنده: shahrivari_sety88

روزی از روز ها سارا تواتاقش رفت و مشغول بازی کردن شد اون رفت تو اشپزخانه و یک بستنی برداشت و وارد  اتاقش شد تا بستنی بخوره ، یادش افتاد که مادرش دیروز بهش گفته بود اگر بستنی بخوره فردا نباید بخوره چون دندونش خراب میشه ،اما سارا با خودش گفت دو و سه تا بستنی که دندون را خراب نمیکنه و شروع کرد به خوردن بستنی?  ،بعد از اینکه بستنیشو خورد دندونش شروع کرد به درد گرفتن.اون پیش مادرش رفت و گفت:《مامان دندونم درد میکنه.》مادرش گفت:《سارا بستنی یا پفک خوردی؟》سارا گفت:《بله مامان جون ببخشید فکر میکردم دندونم درد نمیگیره.
مادرش گفت :《سارا بهت گفتم نخور حالا دندونت درد گرفته ،باید بریم دکتر تا ببینیم چی میگه.》انها پیش دکتر رفتن . دکتر گفت :《بستنی و چیپس و پفک وفست فود دندون را خراب میکنه ،اگر هم میخورید ماهی یک بار ،دندون شما خراب شده و این بار درست میشه اما اگر باز هم بخوری دندونت را باید بکشیم .》
سارا یاد گرفت که چیپس و پفک و بستنی و فست و فود  کمتر بخوره.
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.