لیو در حال فکر کردن بود که صدای یهودا فکرش رو بهم زد
+ تو به خدا اعتقاد داری ؟
_ چرا الان این سوال رو میپرسی ؟
+ بنظرت ما به جهنم میریم یا بهشت ؟
_ من از قضاوت شدن گذشتم ، واسم مهم نیست کجا میرم ...
+ پس به خدا اعتقاد داری ؟
_ خیلی دوست دارم بگم آره اما خیلی وقته ارتباط ما قطع شده ! دیگه نمیتونم اعتقادی داشته باشم
اما بعد از اجرای طرح بزرگ هرکس میتونه هراعتقادی داشته باشه . میدونی یهودا ، مردم فکر میکنند که من میخوام دنیا رو نابود کنم اما من فقط میخوام نجاتشون بدم ، حتی خدا هم نمیتونه جلوی اجرایی شدن طرح بزرگ رو بگیره ! خب فکر میکنم بهتره خودمون رو آماده کنیم برای دورانی جدید از تاریخ ...
《در همین روز در آمریکا》
همه در خواب بودند ، اما اَزرائیل هنوز از کار روی پرونده کنار نکشیده بود چون به عقیده اون هنوز خیلی چیز ها مشخص نشده و حامیان مالی و هویت اون گروه داخل غار معلوم نشده، مدام سرنخ ها ، عکس ها و صوت ها و سناریو های مختلف را مثل تکه های پازل کنار هم قرار میداد اما به نتیجه ای نمیرسید ؛ انگار یک تکه هنوز پیدا نشده ...
تلویزیون داشت برنامه ای علمی نشان میداد که درآن لی راجرز ثروتمند ترین فرد جهان و دانشمند بزرگ درحال صحبت کردن بود .
لی راجرز : خب طرح ما اینه که برای رهایی از گرمایش زمین ، سیاره مون رو در مدارش کمی عقب تر ببریم اسمش رو گزاشتیم طرح بزرگ!
ازرائیل بعد از شنیدن این کلمه ی آشنا صدای تلویزیون رو بیشتر کرد ،
+ یک سفینه به فضا پرتاب میشه و گرانش سیاره های دیگه رو میگیره و به زمین منتقل میکنه و باعث میشه زمین از خورشید دورتر بشه ...
مجری : و این خطری برای زمین نداره ؟
+ خب اگه زمین بیش از حد استاندارد عقب بره خطرناکه اما همه چیز کنترل شده است ، در یک هفته دیگه این سفینه پرتاب میشود ؛ این پرتاب افتخاری برای تاریخ ژاپن و جهان خواهد بود
_ متشکرم از آقای راجرز برای شرکت توی برنامه ، خب حامی مالی برنامه ما ...
ازرائیل تلویزیون را خاموش کرد و به آرامی با خودش زمزمه کرد : 《 طرح بزرگ ؟ بزودی تصویر من در شرق بپا خواهد شد ! یعنی شرق همون ژاپنه ؟
یعنی این ها بهم ربط دارند ؟ لعنتی خودشه ! 》
خیلی سریع به هلن زنگ زد و درباره نتیجه گیریش توضیح داد
هلن با بی حوصلگی گفت : رئیس این گروه خیلی وقته ترور شده .
ازرائیل جواب داد : پس چرا هیچ تصویری ازش بیرون نیومد ؟ گوش کن اگه این نظریه من غلط باشه کسی آسیب نمیبینه اما اگه درست گفته باشم اونوقت خودت میدونی چه اتفاقی میفته !
+ خب من باید چیکار کنم ؟
_ پس فردا باهم میریم به ژاپن تا این موضوع رو بررسی کنیم .
در روز بعد هواپیما از آمریکا به سمت ژاپن پرواز کرد ، هلن و اَزرائیل باهم دیگر صحبت میکردند اما هلن هیچ جوره نتیجه گیری ازرائیل رو قبول نمیکرد تا پنج روز به همین شکل گذشت تا اینکه ازرائیل در اینترنت یک ویدیو را دید :
《دستگیری مرد دیوانه ای که به لی راجرز تهمت میزد 》
ویدیو : من عضو یک گروه تروریستی هستم مخفیگاه اونا در کارخونه مواد شیمیایی ناکوتا است شما باید این حرف هارو جدی بگیرید ، لی راجرز با طرح خودش میخواد میلیارد ها انسان رو به کشتن بده ! من بابت این حرف ها تاوان خواهم داد !!!!
ازرائیل به هلن گفت : نظرت چیه ؟
هلن : بنظر نمیاد که علائم روانی داشته باشه ، میخوام بهت اعتماد کنم ، و ... یک فکری دارم ، من به جایگاه پرتاب سفینه میرم و هویت فضانورد ماموریت رو جعل میکنم اونوقت سوار فضاپیما میشم و اون رو تا میتونم از زمین دور میکنم و تو باید به مخفیگاه تسلی دهندگان بری .
_ اینکار رو من انجام میدم ، و تو باید به uat خبر بدی و لیو رو دستگیر کنید !
+ نه ازرائیل ، فضانورد عملیات یک زنه ، تو نمیتونی اینکار رو انجام بدی .
_ تو یک قهرمانی هلن !
هلن با خنده ای گفت : نه من فقط یک مامور ساده ام که میخواد دنیا رو نجات بده
《 روز بزرگ 》
در این روز قراره بزرگترین رویداد تاریخ بشریت اتفاق بیفته ، البته تا اینجای کار !
جهان ما همیشه پر از احتمالات بوده اما در حال حاظر فقط دو احتمال وجود دارد، لیو و همدستانش موفق به کشتن میلیارد ها انسان میشوند یا اینکه دو قهرمان داستان میتونند مردم دنیا را نجات بدند ؟
برای فهمیدن پاسخ این سوال باید داستان رو ادامه داد ...
هِلِن تونست به روشی خاص هویت فضا نورد عملیات را جعل کنه اما در دستگاه شناسایی هویت اول فضاپیما دستش رو شد سریع فریاد زد : مامور uat ! و شروع به شلیک کردن کرد در حالیکه همه دستپاچه شده بودند وارد فضاپیما شد و در اتاق کنترل آن را روشن کرد اما یکی از مامور های حفاظت قبل از بسته شدن کامل در وارد شد ...
در همین حین ازرائیل تمام تروریست هارو در کارخانه تار و مار کرد ، و به بالاترین نقطه کارخانه که به یک اتاق ختم میشد رسید.
ازرائیل وارد اتاق شد و با دقت مشغول بررسی شد که یکنفر از پشت به او حمله کرد و تلاش کرد که قهرمان داستان رو به قتل برسونه اما صدای گلوله ای و کشته شدن مرد مهاجم مانع این اتفاق شد .
لیو گفت : تو مال منی !
ازرائیل : تو یه احمقی ، باید میزاشتی بمیرم
لیو به ازرائیل نزدیک شد و گفت : این مبارزه نبرد روز و شب نیست ، نبرد بین ۳ شب و ۳:۱۵ شبه !
ما هردو دنبال عدالتیم تو در ابعاد کوچیک من در ابعاد بزرگ ، تو نتونستی و من میتونم !
+ به کشتن انسان ها میگی عدالت ؟ فکر کردی هیچکس نمیفهمه اما من رو نمیشناسی
_ معلومه که میشناسمت ، اَزرائیل این اسمته ؟
+ اسممو میدونی اما هنوز زوده تا من رو بشناسی ! میدونی چیه لوسیا در هرصورت برات برنمیگرده !
لیو شوکه شد و به آرومی گفت : اونو میشناسی ؟
ازرائیل که میخواست جنگ روانی راه بندازه گفت : این چشم برات آشنا نیست ؟
لیو : توی چه دنیای کوچیکی زندگی میکنیم ! بسیار خب سخنرانی بسه فقط مبارزه
و با کنترلی یک تلویزیون را روشن کرد که بر روی آن نوشته بود : طرح بزرگ ۰٪
ازرائیل از دست کم گرفتن حریفش ضربه خورد و بدن و صورتش جراحات زیادی برداشت در همین زمان در فضا هلن میخواست فضاپیما را از زمین دور کنه اما مامور حفاظت چند گلوله به دست و پا و کمر هلن شلیک کرد و به کنار انداختش و دکمه شروع ماموریت رو زد
۱٪ ،۴٪، ... ۱۰٪
همینطور که درصد شمار به ۱۰۰ نزدیک تر میشد کره زمین هم عقب تر میرفت ...
در زمین ازرائیل تونست قلق مبارزه به دستش بیاد اما تعادل خودش رو از دست داد و لیو ضربات مشت و چاقو رو به صورت و دست قهرمان داستان وارد کرد طوری که به سختی چهره اش قابل تشخیص بود
ازرائیل درهم شکسته نگاهی به درصد شمار کرد که میگفت : ۳۰ ٪ ... ۴۰ ٪ ... ۵۰ ٪
لیو با غرور بالای سر ازرائیل وایساد و گفت : هنوز برای تسلیم شدن دیر نشده ؟
ازرائیل صورت خونین خودش رو با دست پاک کرد و گفت : هنوز نه و لیو رو به زمین انداخت ، حالا این ازرائیل بود که به حریفش چیره شده بود
که صدایی تمرکز قهرمان رو بهم زد : ۲۰ ٪ تا پایان طرح بزرگ که لیو تونست از شرایط بد بیرون بیاد و به ازرائیل حمله کنه !!!
در حالیکه درصد شمار میگفت : ۸۵٪ ۸۶٪ ،۸۷٪ ،... ، ۹۰٪ ...
لیو گفت : هنوز نمیخوای تسلیم بشی ؟
+ هنوز امیدی هست !
_ امیدی وجود نداره لعنت به تو
+ لعنت به هردومون!!!
درصدشمار : ۹۷ ٪
هلن در فضاپیما به سختی بلند شد و مامور رو کنار زد و دکمه معکوس کردن عملیات رو زد
۹۶٪ ۹۵٪ ۹۴٪
امید در چشم های ازرائیل دیده میشد اما دوباره دید که درصد شمار به حالت عادی برگشت
۹۵٪ ۹۶٪ ۹۷٪ ۹۸٪
بعد از کلنجار ها دوباره هلن عملیات عقب بردن زمین رو معکوس کرد
۹۷٪ ۹۶٪ ۹۵٪
صحنه ی حساسی بود ، یک لغزش ، یک اشتباه ، یک تصمیم تمام سرنوشت دنیا رو تغییر میداد !
ازرائیل و لیو همزمان که به درصدشمار نگاه میکردند باهم دیگر مبارزه میکردند
وقفه : 《در آخر نویسنده تصمیم رو به شما میدهد که پایان داستان را انتخاب کنید اگه میخواهید پایان داستان مثبت تمام بشود لطفا ادامه این فصل را بخوانید و از فصل پنجم چشم پوشی کنید ، اما اگر دوست دارید داستان پایان منفی داشته باشد از ادامه ی خواندن این فصل صرف نظر کنید و به فصل پنجم برید 》
ادامه ی داستان : درصد شمار به ۸۰٪ رسید ، لیو داشت فکر میکرد که چه اتفاقی افتاده و ازرائیل از فرصت استفاده کرد و لیو را خلع سلاح و دست بسته به گوشه ای انداخت و گفت : بجنب هلن بجنب!
هلن در حالیکه مامور حفاظت رو به سختی کشته بود داشت با دستگاه جذب گرانش زمین رو به جای اصلی خودش برمیگردوند و درصد شمار معکوس میگفت ۴۰٪ ، ۳۰٪ ، ۲۰٪ ، ۱۰٪ ، ... ، ۳ ٪ ۲٪ ۱٪ و 《 ماموریت لغو شد 》
هلن برقی در چشمهاش به وجود اومد و گفت : موفق شدم !
ازرائیل نیز در زمین از خوشحالی در پوست خودش نمیگنجید ، بعد از اینکه آروم شد اسلحه اش رو به سمت لیو گرفت .
لیو گفت : اینطوری قهرمان بودنت رو ثابت میکنی ؟
ازرائیل به آرومی گفت : بهم نگو قهرمان ، من رو صدا کن 《 اَزرائیل ! 》و سپس ماشه را کشید و بازی را تمام کرد .
[پایان]