آخرین دیدار : آخرین دیدار
0
15
0
1
سلام.من حسینم ۱۸ سالمه. تو آبادان زندگی میکنم.قراره برم سربازی. سربازی دوساله.تو این مملکت که شاه رفته همچی در هم برهمه.وقتی شاه رفت و خمینی اومد سربازی اجباری شد.من ۱۰ روز دیگه میرم سربازی.(.• گر بری، یادت باقیست ای یار،ای یار، من میروم به سوی سرنوشت
شب سیاه،شب سیاه گر گلی بروید،شب سیاه،شب سیاه در آن چشم سیاه
۷ روز مانده به سربازی: مامان گریه نکن هیچی نمیشه.مامانم مدام گریه میکنه بابام بهم اعتماد بنفس میده.نمیدونین تو چه وضعیم.آخرین جمعه است که اینجام تو خونه.
۳ روز مانده به سربازی:وای انقد گریه کردم،فک کن دوسال خوانوادتو نبینی، عذابه.۳ روز مونده. استرس این چند روز ولم نمیکنه.
روز سربازی&:امروز باید برم سربازی?مامانم هرچی تو خونه داریم داره برام تو ساکم میذاره. من:مامان بسه بابا گلاب میخوام چیکار آخه؟?)
مامانم:پسرم میری گشنه میشی تشنه میشی من به فکرتم فکر همچیو کردم نه تشنه میمونی نه گشنه.این روغن رو بگیر شاید غذا خواستی درست کنی لازم میشه.مادر قربونت بشه)
من همه چیمو جمع کردم.برام دردناکه رفتن برای دوسال!
مامانم در رفتن من با گریه کردن شدید:آی....آی....پسرممممم تاج سرم....وای الهی خدا پشت و پناهت باشه مادر..?مادر....ما..در زود برگردا)
از گریه مامانم بغضم ترکید و گریم گرفت به مامانم قول دادم زود برگردم ولی داشتم فکر میکردم اگر برنگردم چی؟).
۱۰ روز بعد در پادگان:همچیو بهمون یاد دادن الان داریم میریم جبهه خدا رحم کنه....) عراق با ایران وارد جنگ شد از خاک آبادان.خدایا جنگ شد.وای. باید بجنگم. چند روز بعد در جبهه آبادان مرز ایران و عراق:حسین،حسین،حسین تیر بده تیر ندارم وای تیر خور........ خدایا همه دارن میمیرن تو جبهه بارون میاد رو خاک همه جا گل جسد فقط منو امین موندیم.من از خاکم دفاع میکنممممم بیا جلووو..................حسین بر اثر ترکیدن خمپاره شهید شد. شهید حسین خرازی فرمانده ایرانی. ۵ روز بعد جسد حسین پیدا نشد فقط دستش پیدا شد. امین به خوانواده حسین گفت که حسین شهید شد و بعد این رو گفت:خانم خرازی حسین گفت بهت بگم خیلی هردوتون رو دوس دارم.مامان هرچی دادی خوردم حتی گلاب.اگر شهید شدم بدون با گریه تو من برنمیگردم))))))))))))
پایان
برگرفته از شهید حاج حسین خرازی
