اَزرائیل 《شوالیه سنت لوییس》 : غروب ماه
30
69
0
7
۵ سال از فعالیت ازرائیل در سنت لوییس میگذشت ، در این زمان او دارای دو شخصیت شده بود ، در روز تونی مک آلیستر بود و درشب ازرائیل ، هردوی آنها در کارشان موفق شدند ، تونی از مهندسی پروژه های بزرگ درآمد زیادی کسب کرد و ازرائیل توانست با جنگیدن های بی وقفه با جرم و جنایت آرامشی نسبی در شهر ایجاد کند .
یک شب عده ای از افراد با نفوذ شهر که شهردار هم جزو آنها بود را به عمارت خود دعوت کرد ، در ظاهر یک مهمانی ساده بود اما در واقع فرصتی بود برای ثبت قرارداد های تجاری ، خوب میدانست که جرم و جنایت هر لحظه ممکن است اتفاق بیفته پس لباس ویژه خود و اختراع جدیدش را در پشت بام عمارت مخفی کرد ؛ تونی با شهردار شروع به مکالمه ی کوتاهی کرد ، همه چیز آرام پیش میرفت و صدای دلنشین پیانو فضا را پر کرده بود که ناگهان در باز شد و یک شنل پوش شروع به تیراندازی کرد ، و یک گلوله به شهردار خورد ،
شهردار ؟ اوه ! یکی زنگ بزنه به پلیس !
و بعد مرد شنل پوش را تعقیب کرد ، بعد از یک تعقیب و گریز بر روی پشت بام رفت و اثری از فرد ناشناس ندید آروم گفت : دوباره شروع شد ازرائیل !
به سرعت لباس ویژه خود را پوشید و از بالای ساختمان های شهر میگشت که در نهایت دشمن جدیدش را پیدا کرد ، ماسکی پارچه ای بر صورتش بود شنلی سفید داشت و علامت خورشید را بر روی لباسش حک کرده بود .
نبردی تن به تن بین این دو شکل گرفت اما ازرائیل از مهارت طرف مقابل متعجب شده بود، ازرائیل به سمت لبه ساختمان ایستاده بود که مرد شنل پوش گفت : منم یه قهرمانم درست مثل تو !
+ تو قهرمان نیستی ، تلاش کردی شهردار رو بکشی!
_ امتحانم کن !
قبل از اقدام بعدی ازرائیل داغی یک گلوله را در سینه خود حس کرد و روی یک ماشین افتاد .
بعد از این شکست ، قهرمان شهر آسیب شدیدی دید و تا مدت ها نمیتوانست که در شهر حظور داشته باشد .
و این آغاز شروع یک ماجرای پیچیده بود .