اَزرائیل 《شوالیه سنت لوییس》 : شب دوم

نویسنده: Ermiya_M

ازرائیل از پشت بام به شهر نگاه میکرد ، شهری آشفته و خسته ، مردم بخاطر انتخاب گرین سالت به عنوان شهردار موقت معترض بودند، شورش های خیابانی افزایش پیدا کردند و فضا فضای ناامنی بود ، زمانش رسیده بود که از اختراع جدیدش رونمایی کند ، یک جفت وسیله شبیه کفش که با موتوری که داشتند پرواز را برای ازرائیل فراهم میکردند اما او نمیتوانست مدت خیلی طولانی از آن استفاده کند و ازرائیل باید همیشه مراقب انرژی باقیمانده باشد ، ازرائیل امیدوار بود که در این شب ریشه این اتفاقات را خشک کند پس اختراع خود را پوشید و پرواز را شروع کرد .
《 در همین زمان ، خانه شهردار سابق 》
زن شهردار با صدای زدن زنگ بیدار میشود و با چشمان خواب آلود در را باز کرد .
+ ببخشید شما ؟ 
بعد از این حرف گلوله ای جمجمه زن را شکافت و جسدش به همان حالت جلوی در افتاد .
ازرائیل بر فراز آسمان سنت لوییس درحال پرواز بود ، با خودش فکر میکرد به مظنون های این اتفاقات .
گروه خورشید های زنده با شهردار مشکل داشتند اما اونها فقط یک گروه ساده بودند ، آیا عرضه انجام اینکار رو داشتند اما یک سناریو دیگر وجود داشت ،  آقای گرین سالت ثروت کافی را دارد که این بازی را راه بندازد و تمام این کار ها یک نقشه بوده تا تبدیل به شهردار سنت لوییس بشود اما مشکل او با سایر افراد چگونه قابل توضیح است ؟ 
ازرائیل مدام به بن بست میخورد یعنی ممکن بود که مظنون سومی در کار باشد ؟ 
از دور کوچه ای که اولین بار آرتور را دیده بود را مشاهده کرد و به سمت پایین آمد .
+ آرتور تو هنوز اینجایی ؟ 
_ چیه میخوای منم بکشی ؟ من که همه چیز رو بهت گفتم .
+ به کمکت نیاز دارم .
_ شوخی میکنی ؟ تو به کمک من نیاز داری ؟ خنده داره 
+ من باید راجب آقای گرین سالت اطلائات به دست بیارم اما با این شکل نمیتونم وارد شم و اگه لباس ویژه ام رو در بیارم هویتم لو میره .
آرتور که فرصت خوبی پیدا کرده بود گفت : هرکاری هزینه میخواد چی به من میرسه که اینکار رو بکنم ؟ 
_ چقدر میخوای ؟ 
+ خب بزار فکر کنم .
_ توی طلا و پول غرقت میکنم فقط اینکار رو انجام بده ! 
+ باید چیکار کنم ؟ 
_ عمارت شهردار پر نگهبانه ، باید مخفیانه به داخل وارد شی .
+ و بعد ؟ 
_ اگه مدرکی پیدا کردی که شنل پوش همان گرین سالت است باید ثبتش کنی ، زمان برای اشتباه نیست باید سریع انجامش بدی .
+ مثل اینکه منم اومدم توی تیم آدم خوبا ! 
_ شاید، منتظر میمونم باهام در ارتباط باش!
آرتور با هزاران سختی وارد عمارت شد ، شبیه یک قصر بود و نگهبانان همه جا بودند ، کار دشواری بود اما مشابه این اتفاق را تجربه کرده بود ، زمانی که در میامی ماموریتی داشت که یک کیف دستی پر از پول را از مخفیگاه یک گروه خطرناک بدزدد.
آرتور آرام به طبقه بالا رفت و در اتاق شهردار را باز کرد ، نگاهی به اتاق انداخت بعد از مدتی چیزی مشاهده کرد ، زبانش بند آمد و با لکنت گفت : از آرتور به ازرائیل موشک انداز و شنل رو پیدا کردم حالا چیکار کنم .

_ از اونجا بیرون بیا و هرچیزی که دیدی رو به پلیس بگو .

+ صبر کن پلیس ؟ تو مطمئنی ؟

آرتور از پنجره بیرون آمد و به پلیس زنگ زد و گفت : یک مورد مشکوک وارد عمارت شهردار شد با شنل و یک موشک انداز ‌لطفا سریع خودتون‌رو برسونید .

بعد از این مکالمه به سرعت از آنجا دور شد ، پلیس وارد عمارت شد و بعد از دیدن موشک انداز و شنل در اتاق شهردار به او مشکوک شدند و گرین سالت در آن شب دستگیر و به ایستگاه پلیس فرستاده شد .

ازرائیل با خود فکر میکرد که آیا این ماجرا را میتوان تمام شده دانست یا نه که آرتور را دید که به مخفیگاه او آمده است  .
+ من کمکت کردم که گرین سالت رو دستگیر کنیم چه پاداشی بهم میدی ؟ 
ازرائیل جعبه ای را کنار زد و یک شمش طلا را برداشت و در دستان آرتور گزاشت .
آرتور شمش را بررسی کرد و گفت : این رو از کجا اوردی ؟ 
+ بعضی وقت ها با خلافکار ها و قاچاقچی های این شهر میجنگم و پول و چیز های با ارزشی پیدا میکنم .
_ راستش میخوام که چیزی بگم ، شاید نباید همین شب تموم بشه .
_ چه چیزی این شب نباید تموم بشه ؟ 
+ ...، همکاری من و تو ! راستش من خیلی توی گروه خودمون خوب نبودم و حالا که گروهی وجود نداره ترجیح میدم باتو شروع کنم .
_ فقط شمش طلا رو بردار و از اینجا برو من نیازی بهت ندارم .
+ بیخیال ازرائیل راجبش فکر کن !
_ برای چی میخوای با من همکاری کنی ؟ 
+ وقتی راجب پول ها و اشیا با ارزش صحبت کردی خب من ..
_ اوه تو برای پول میخوای وارد این کار بشی ، باشه ! فردا همین زمان ، همین جا دوباره همو میبینیم حالا هم برو میخوام استراحت کنم .
+ هرچی که تو بگی رئیس ! 
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.