(ذهن من پارت اول)غروب بود و یکم سرد. توی اتاق نمناکم نشسته بودم و دونه های برف روی شیشه پنجره رو نگاه میکردم. جوابی که عزیز برام بافته بود رو پام کردم و قهوه ای برای خودم ریختم. منتظر برگشت مامان بودم که صدایی توجهم رو جلب کرد برگشتم و پشت سرم رو دیدم بابا بود.گیج شدم و سرمو چرخوندم مگه اونو از دست نداده بودم و برای همین مامان مجبور بود تا شب کار کنه و من تو خونه تنها میموندم؟ نکنه اصلا بابا نبود سرمو چرخوندم و دیدم هیشکی نیست گفتم با خودم: حتما خیالاتی شدم از بس فیلم ترسناک دیدم پاک دارم خل میشم. صدای گربم منو از افکارم بیرون آورد که داشت با گوله کاموا من که باهاش شال میبافتم بازی میکرد.مامان اومد و بغلم کرد ولی کی شب شد؟ شامو خوردیم و رفتیم خوابیدیم. بیدار که شدم ۳ روز گذشته بود. من چم شده؟
۲۸ شهریور ۱۴۰۳ ساعت ۲۱:۲۷
(ذهن من پارت اول)غروب بود و یکم سرد. توی اتاق نمناکم نشسته بودم و دونه های برف روی شیشه پنجره رو نگاه میکردم. جوابی که عزیز برام بافته بود رو پام کردم و قهوه ای برای خودم ریختم. منتظر برگشت مامان بودم که صدایی توجهم رو جلب کرد برگشتم و پشت سرم رو دیدم بابا بود.گیج شدم و سرمو چرخوندم مگه اونو از دست نداده بودم و برای همین مامان مجبور بود تا شب کار کنه و من تو خونه تنها میموندم؟ نکنه اصلا بابا نبود سرمو چرخوندم و دیدم هیشکی نیست گفتم با خودم: حتما خیالاتی شدم از بس فیلم ترسناک دیدم پاک دارم خل میشم. صدای گربم منو از افکارم بیرون آورد که داشت با گوله کاموا من که باهاش شال میبافتم بازی میکرد.مامان اومد و بغلم کرد ولی کی شب شد؟ شامو خوردیم و رفتیم خوابیدیم. بیدار که شدم ۳ روز گذشته بود. من چم شده؟