طواف عشق : پارت: 1#به_قلم_زندگی

نویسنده: naznynzhrazybndh

مانتو تا زانو سرخابی و شال و تاپ سفید و شلوار مام سفید و کفش سرخابی؛ ترکیب جالبی شده بود خوشم اومد! اوه یادم رفت الان باید با فرزاد برم و تا برم پایین کلی طولش دادم قطعا دوست نداره سر به تنم باشه. 
من فاطمه بزرگمهرم  ۲۰سالمه و دانشکده شهید بهشتی خود تهران درس میخونم و داداشم فرزاد! پدرم (امیر) شرکت داره و مادرم(ثمین) خانه داره 
امروز قراره با صمیمی ترین دوستم نازنین که از قضا عاشق فرزاد هست و با پسر شریک بابام(رایان) و همون دوست فرزاد بریم بیرون 
. ـ. ـ. ـ. ـ
دست تو دست فرزاد خارج شدیم و نشست پشت ۲۰۶ و گاز داد تا ویلای نازنین وقتی نازنین اومد بیرون استایلش مثل من بود فقط اون یشمی! 
فرزاد با دیدن ارایش کم نازنین اخمی غلیظ کرد! هردوشون همو دوست داشتن اما... غرور فرزاد نمیزاشت 
سریع رو به نازنین توپید
فرزاد: این چه وضعشه 
نازنین متعجب لب زد 
_ببخشید متوجه نمیشم
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.