رمان گیتی : فصل یک پارت چهار

نویسنده: iam_famet


از موتور پیاده شدم و دستانم را با اشتیاق وصف نشدنی برای بغل کردنش باز کردم!

#سانیا

اصلا به سنگینی چمدان اهمیتی نمیدادم و فقط میخواستم به سمتش بدوم؛
راستش به خود چمدان هم اهمیتی نمیدادم؛ 
رهایش میکنم و با تمام سرعت به داخل بغل گرم و نرمش پناه میبرم و همزمان به صدای دلنشینش گوش میدهم:

- نگاه کن اشک هاشو نگاه کن اخه.

- زهر مار خودت بی احساسی از منم توقع نداری؟ 

- اینو یاد بگیر 
Boys never cry in public 

- خوب حالا نمیخواد برای من لفظ قلم حرف بزنی!

- عه پس منم برات گل گرفتم ولی نمیدم بهت!  

میدانست که من عاشق گلم انتظار نداشتم برایم گل گرفته باشد. اشک هایم روان تر شده بود؛ سفت و سخت تر از فبل خودم را در بغلش جا کردم و اشک بیشتری ریختم و سعی کردم سوالش را نادیده بگیرم:

+الان سورپرایز شدی؟ یا گل میخوای؟ برا گل داری گریه میکنی؟ 

خوب بلد است آن روی حرصی ام را فعال کند ولی من هم منفعل کردنش را بیشتر بلد بودم؛ گاز محکمی از بازویش گرفتم که با آخ گفت:

- باشه بابا غلط کردم؛ چمدون هاتو به تاکسی میگم بیاره برات سوار شو بریم! 
کمی مکث میکند و مردد میگوید:

- هتل گرفتی؟ 

- نمیخوای بیام پیشت؟ 

- این چه حرفیه گفتم شاید نمیخوای پیش من بمونی هتل گرفتی!

در صدد قهر کردن لب میزنم:

- بیخیال برسونم یه هتل ارزون قیمت!

آرام و متین میخندد و بازویم را میگیرد و میگوید:

- مگه میشه یه آقای جذاب مثل من ویشت باشی و بری هتل؟ هوم؟ 

#هومن

با احتیاط موتر را به سمت خانه میراندم؛ بالاخره بعد از نیم ساعت راندن به خانه رسیدیم، تاکسی هم پشت سر ما وسایل سانیا را اورد!
در خانه را باز کردم و چمدان هایش را به طبقه ی بالا بردم که او هم پشت سرم آمد!

- خوش امد دوباره عزیزم 
خوش اومدی به اصفهان!

- نوشیدنی نمیاری برای عشقت؟ 

- الان برات ابمیوه میارم!

- خیلی خری ولی اوکی! 

زدم زیر خنده. منظورش را فهمیده بودم ولی خودم را به آن راه زده بودم؛ یک بطری شراب البالویی که در بالای کابینت بالای گاز جاسازی کرده بودم را بیرون اوردم و برای هردویمان جام را پر کردم و گفتم:

- سلامتی خودت و خودم تا ابد!

تا خالی شدن کامل بطری جام هایمان چند بار پر و خالی شد!

نگاهم به لب های قلوه ای سانیا افتاد..... 


دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.