باران شدت گرفته بود و بر سر پیر تا جوان تازیانههای خیسش را میکوبید و من خسته و عصبی از ریزش بد موقع باران کلید را داخل در انداختم و در با صدای « تلق » باز شد
به هر زور و تقلایی بود خودم را به طبقه دوم رساندم در باز بود و بدون نیاز به کلید تنها با چرخاندن دستگیره در،در باز شد
داخل شدم و از خاموش بودن تمام چراغها متعجب شدم همیشه وقتی کسی خانه نبود مادرم لامپ ها را روشن میگذاشت تا اگر یک وقت،خدایی ناکرده،دزدی از نزدیکی خانه ما رد شد هوس زدن یک سر به خانه ما را نکند
کفشهای آل استار مشکیام را داخل جاکفشی ابتدای راهرو گذاشتم چراغ قوه ی تلفنم را روشن کردم و به سمت کلید لامپ راه افتادم
یک لامپ کوچک را روشن کردم؛همان یک لامپ کافی بود تا سالنی که غرق در تاریکی بود مهمان نور گرم اما ضعیفی شود
زیر آن نور رنگ اشیا به راحتی قابل تشخیص نبود
نامهای روی میز پیشخوان آشپزخانه خودنمایی میکرد آن را برداشتم از طرف مامان بود:
- هومن حال عموی بابا بد شده؛ما میریم روستا چند روزی حواسمون بهش باشه برات اسنک درست کردم تو یخچاله بردار بخور
به سمت آشپزخانه رفتم درب یخچال را باز کردم اسنکها را داخل بشقاب چیدم و بشقاب را مهمان مایکروفر کردم