مرده ها مغرورند
اشکان را از چشمان آرام آرام می چکانند. زیر بار بودن نمی روند.
تن به راه رفتن نمیدهند و در مرگ , زندگی می کنند.سایه هایشان بر دوش زنده ها سنگینی می کند. در سکوت شب, نجوای بی صدای یادشان در دل طنین می اندازد. خنده های بی دلیل , شاهدی بر روزهای اسراف شده, هستند.
کاش با ما سخن می گفتند اما غم و اندوه کلامشان در دلمان نمیپیچید. کاش غم و اندوهی که داریم , نشان از نبودشان نبود.
چگونه می توان با این سایه های تاریک سنگین کنار آمد؟ درحالی که سایه عظیم غمشان, ما را غرق کرده؟
آیا چشمانشان از سر حسادت به ما می نگرند؟ یا از سر غرور و فخرفروشی؟
آیا آنها آزادند یا در بند اسیرند؟
در عذابند یا در خوشی سر می کنند؟
آیا آرمش یافته اند یا در حسرت زندگی می سوزند؟
آیا ما را می نگرند و بر ما می خندند؟
یا به یاد گذشته ، اشک از چشمانشان سرازیر می شود؟
کسی چه میداند.