نجات فاجعه بار

بتمن: نجات فاجعه بار : نجات فاجعه بار

نویسنده: ghaffarisamiyar

**صحنهٔ ۱: باران، تعقیب و یک "نجات" فاجعه‌بار**
* **فضاسازی:** گاتهام زیر بارانی سیل‌آسا و سرد. خیابان‌های فرعیِ نزدیک بندرگاه، پر از سایه‌های درهم‌ریختهٔ انبارها و بوی تعفن آب‌گرفته و نفت. نور چراغ‌های خیابانِ نیمه‌کاره، مه را می‌درید و سطوح خیس را به چاقوهای درخشان تبدیل می‌کرد.
* **لیلیان:** زنی چهل‌ساله، صورتی خط‌انداخته از خستگی و استرسِ زندگیِ کارگری. کاپشن کهنه‌اش را محکم دور خود پیچیده، دست‌پسر هشت‌ساله‌اش، "سپهر" را چسبیده. کیف دستی‌اش حاوی داروی مادرِ بیمارش سنگینی می‌کند. **دیالوگ درونی:** *"فقط برسیم خونه... امشب حمومش گرم کنم... قول دادم قصهٔ جدید بخونم..."*
* **حادثهٔ محرک:** ناگهان، سکوت بارانی با **غرش موتور چیزی غیرطبیعی** شکسته می‌شود. از یک کوچهٔ تاریک، یک **وانت سیاهِ بدقواره** با سرعت بیرون می‌زند. پشت سرش، مثل شبحی خشمگین، **توده‌ای سیاه و عظیم** (بت‌موبایل؟) با چراغ‌های خیره‌کننده ظاهر می‌شود. یک تعقیب‌وگریز مرگبار شروع شده.
* **فاجعه:** رانندهٔ وانتِ وحشت‌زده کنترل ماشین را از دست می‌دهد. وانت به سمت پیاده‌روی باریک منحرف می‌شود – مستقیم به سمت لیلیان و سپهر. لیلیان فریاد می‌کشد، سپهر را به داخل کوچه‌ای تنگ هل می‌دهد. خودش زمین می‌خورد. در آن لحظه‌ی کشدار، **آن تودهٔ سیاه (بتمن)** برای جلوگیری از برخورد با وانت، **تکانی شدید به ماشین‌اش می‌دهد.** چرخ عقب ماشین روی توده‌ای آجرِ انبارِ در حال تخریب می‌پرد. یک **تیرآهنِ زنگ‌زده و شُل** از بالای دیوارِ انبار کنده می‌شود و با صدایی مهیب سقوط می‌کند...
* **لحظهٔ سکوت:** باران. صدای موتورها که دور می‌شوند. لیلیان بی‌حرکت روی زمین خیس. نگاهش قفل شده به آن کوچهٔ تنگ. به آن **کفش کتانیِ کوچکِ قرمز** که از پشتِ تیرآهنِ فروافتاده دیده می‌شود. به **چیزی خیس و قرمز‌تر** که زیر باران روی سنگ‌فرش پخش می‌شود. دنیا بی‌صدا می‌شود. تنها صدا، **تپشِ وحشتناک قلب خودش** است که انگار می‌خواهد از قفسهٔ سینه‌اش بپرد. **نقطهٔ اوج صحنه:** لیلیان خودش را به آن تیرآهن می‌رساند. دستش را دراز می‌کند تا آن کفش را لمس کند. **سپهر؟!** جیغی در سینه‌اش خفه می‌شود. چشم‌هایش سیاهی می‌رود.
**صحنهٔ ۲: سایه‌ها و مانیتورها (خط داستانی بتمن)**
* **فضاسازی:** غار خفاش. سرد، نمناک، پر از سایه‌های رقصان نور آبی مانیتورها. صدای چکیدنِ قطره‌های آب.
* **بروس وین:** پشت کنسول عظیم. نه قهرمانی شکست‌ناپذیر، که مردی با چهره‌ای خسته، خطوط عمیق اطراف چشم‌هایش، و دستانی که کمی می‌لرزند. روی مانیتور اصلی، فیلمی از لحظهٔ سقوط تیرآهن از دوربین‌های نظارتی شهر در حلقه است. او لحظه را **بارها و بارها** بازپخش می‌کند. زوم می‌کند روی چهرهٔ وحشت‌زدهٔ لیلیان، روی آن کفش قرمز کوچک.
* **آلفرد:** با سینی چای وارد می‌شود. نگاهی به مانیتور، سپس به بروس می‌اندازد. چهره‌اش غم‌زده و نگران است. **دیالوگ:**  
    * آلفرد (با صدایی آرام ولی سنگین): "آقای وین... شب را به صبح رساندید. این... این تصویر کمکی نخواهد کرد."  
    * بروس (با صدایی خشن و خالی، بدون برقراری تماس چشمی): "داده‌ها را تحلیل می‌کنم، آلفرد. خطای محاسبه. نباید آن زاویه را می‌رفتم... نباید آن انبار آنقدر فرسوده می‌بود."  
    * آلفرد: "خطا... محاسبه؟ آن زن، آقای وین. آن کودک. این فراتر از داده است. این تراژدی انسانی است که شما..."  
    * بروس (با صدایی بریده و بلندتر، سرش را به‌سوی آلفرد می‌چرخاند، چشمانش برق می‌زند): "**من می‌دانم!**" لحظه‌ای سکوت سنگین. بروس دوباره به مانیتور خیره می‌شود. صدایش خالی می‌شود: "پنگوئن فرار کرد. نوچه‌هایش اطلاعات دارند. باید بروم."  
    * آلفرد (با ناامیدی): "و آنها؟" اشاره‌ای کوتاه به تصویر لیلیان روی زمین.  
    * بروس (در حالی که از صندلی برمی‌خیزد و به سمت لباس‌ش می‌رود): "پلیس خواهد رسید. سیستم... سیستم از آنها حمایت می‌کند." این جمله حتی برای خودش پوچ به نظر می‌رسد.
* **نشانه گذاری شخصیت بتمن:** تمرکز وسواس‌گونه بر "خطای تاکتیکی"، انکار احساس گناه عمیق با پناه بردن به ماموریت بعدی. استفاده از واژه‌هایی مثل "داده"، "محاسبه"، "سیستم". **او خودش را قربانیِ یک اشتباهِ محاسباتی می‌داند، نه عامل یک فاجعهٔ انسانی.**
**صحنهٔ ۳: بیداری در جهنم (بازگشت به لیلیان)**
* **فضاسازی:** اتاق معاینهٔ سرد و بی‌روح بیمارستان گاتهام. بوی ضدعفونی‌کننده‌ای که نمی‌تواند بوی ناامیدی را بپوشاند. نور فلورسنت زننده.
* **لیلیان:** روی تخت. چشم‌هایش را باز می‌کند. صدای مونیتور قلبش مثل طبل می‌زند. خاطره مثل مشتی یخ به شکمش می‌خورد: **باران. غرش موتور. کفش قرمز. چیزی قرمز و خیس.**  
    * **دیالوگ درونی:** *"نه... نه... خواب بود... کابوس بود..."*  
    * پرستاری با چهره‌ای خنثی وارد می‌شود: "خانم؟ حالتان چطوره؟ تصادف سختی بود. خوشبختانه شما آسیب جدی..."  
    * لیلیان (با صدایی خشن و خشک، انگار گلویش پاره شده): "سپهر؟ پسرم کجاست؟"  
    * نگاه معنی‌دار پرستار. مکث. یک نفس عمیق. "متاسفم، خانم. پسرتون... نجاتش ندادن. ضربهٔ مستقیم به سر. فوری بود. دردی نکشید."  
* **واکنش لیلیان:** نه فریاد، نه گریه. یک **خالیِ عمیق**. انگار تمام اعضای داخلی‌اش را بیرون کشیده‌اند. به سقوط خیره می‌شود. صدای پرستار مثل از پنبه می‌آید: "پلیسا می‌خوان چند سوال بپرسن... مدارکتون... کسی رو دارید خبر کنیم؟..." لیلیان حتی پلک هم نمی‌زند. **تمام وجودش تبدیل به یک زخمِ گشاده شده است.**  
* **ورود پلیس:** دو کارآگاه. یکی جوان و معذب، دیگری پخته و با چهره‌ای حک‌شده از بی‌تفاوتی گاتهام. پرسش‌های استاندارد: چی دیدید؟ ماشین‌ها چی شکلی بودن؟ اون چیز سیاه... یعنی بتمن... دقیقاً چیکار کرد؟  
    * لیلیان (با همان صدای خشن و خالی، چشم‌هایش هنوز به سقف خیره): "اونا... اومدن... اون سیاه... ماشینشو زد به آجرا... آهن افتاد... روی..." صدایش می‌گیرد. نمی‌تواند بگوید "روی سپهر".  
    * کارآگاه پخته (با اطمینان): "متاسفم برای فقدونتون، خانم. واقعاً تراژدیه. ولی اینجور چیزا... متأسفانه خطراتِ حضور اون آدم‌ماسک‌هاست. پنگوئن یه جنایتکار خطرناکه. بتمن سعی داشت جلوشو بگیره. یه تصادف غم‌انگیزه. سیستم حمایت از قربانیان..."  
* **جرقهٔ خشم:** کلمهٔ **"تصادف"** مثل اسید روی زخم لیلیان می‌ریزد. کلمهٔ **"حمایت"** مسخره به نظر می‌رسد. چشمانش برای اولین‌بار حرکت می‌کنند، مستقیم به چشمان کارآگاه پخته خیره می‌شوند. نگاهش نه اشک‌بار، که **سرد و مملو از نفرتی عمیق است.**  
    * لیلیان (با فشاری غیرمنتظره در صدا): "تصادف؟ اون... اون **عمداً** اونطرف رو زد! می‌دونست چی داره می‌کنه! بچه‌مو دید! دید که اونجاه! و بعد... بعد **رفت!** حتی نگشت ببینه چی شد! مثل یه سگ رفت دنبال شکارش!" صدایش بلند می‌شود، نزدیک به فریاد.  
    * کارآگاه جوان نگاهش را می‌دزدد. کارآگاه پخته نفس‌ش را بالا می‌کشد: "خانم، لطفاً آروم باشید. شما شوک زدید. بتمن... به شهر خدمت بزرگی می‌کنه. اگه اون نبود، اون نوچه‌ها شاید به شما و پسرتون حمله می‌کردن. متأسفانه گاهی تلفات جانبی..."  
* **نقطهٔ عطف لیلیان:** عبارت **"تلفات جانبی"** آخرین ضربه است. نفرت در چشمان لیلیان جای خود را به چیزی سخت‌تر و خطرناک‌تر می‌دهد: **عزم آهنین.** اشک‌های اولیه سرانجام سرازیر می‌شوند، اما از روی غم نیست، از روی **خشم مطلق.**  
    * لیلیان (با صدایی یخ‌زده و شفاف، در حالی که اشک‌ها روی گونه‌هایش جاری است): "بیرون برید. هر دو تاتون. **بیرون.**"  
    * کارآگاه پخته می‌خواهد چیزی بگوید، اما نگاه لیلیان او را متوقف می‌کند. آنها اتاق را ترک می‌کنند. لیلیان تنها می‌ماند. به پنجره‌ای که باران روی آن جاری است خیره می‌شود. تصویر **کفش قرمز کوچک** و آن **چیز سیاه** که دور می‌شود در ذهنش می‌چرخد. دستانش را مشت می‌کند. ناخن‌هایش در پوست کف دستش فرومی‌روند. **دیالوگ درونی پایانی صحنه:** *"تلفات جانبی؟ نه. تو کشتیش. تو. و من... من نمی‌ذارم تو بری. من نمی‌ذارم کسی فراموشت کنه. هرچیزی رو که فکر می‌کنی اهمیت داره، خراب می‌کنم. قول می‌دم."*
**صحنهٔ ۴: باران، خاکستر و یک تصمیم (پایان فصل اول)**
* **فضاسازی:** گورستان فقیرنشینان گاتهام. باران ملایم‌تر شده، اما هوایی سردتر و مرطوب‌تر را به جا گذاشته. چندین متر دورتر، مادر لیلیان (زن نحیف و مریض‌حالی) روی ویلچر، زیر چتر یک مددکار، اشک می‌ریزد.
* **لیلیان:** جلوی تودهٔ خاک تازهٔ کوچکی ایستاده. گلی ارزان‌قیمت در دستش له شده. هیچ اشکی دیگر نیست. چهره‌اش مثل سنگ صیقلی، صاف و سخت است. صدای مددکار می‌آید: "خانم، باید بریم، هوا بدتر می‌شه و حال مادرتون..."
* **لحظهٔ تصمیم:** لیلیان زانو می‌زند. دستش را روی خاک سرد و خیس می‌گذارد. **زیر لب زمزمه می‌کند:** "ببخش پسرم. مامان قول می‌ده... قول می‌ده دیگه ساکت نمونه."  
* **نماپردازی پایانی:** دوربین از لیلیان زانو زده در گورستان فقیرنشینان، به سمت خط افق گاتهام حرکت می‌کند. از میان باران و دود، برج‌های بلند شهر، از جمله ساختمان عظیم **برج وین**، مثل غول‌های بی‌اعتنا سر برآورده‌اند. نور یک **شبح خفاش** (پراجکشن بتمن؟) به‌طور گذرا و تمسخرآمیز روی ابرهای تیره منعکس می‌شود و محو می‌گردد.  
* **جملهٔ پایانی فصل:** روی تصویر لیلیان که حالا ایستاده و با نگاهی خالی و پر از نقشه به آن افقِ شهرِ غول‌آسا خیره شده:  
    **"جنگ شروع شد. و او حتی نمی‌داند من سربازش هستم."**
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.