به نام خدا ماه پشت ابره
همین که می آیی
تنم خو می گیرد با عطرت
لب هایت مُهر سکوت لب‌هایم می شوند
و من افطار می کنم
روزه ی نبودنت را
با همین عاشقانه های ساده
و ماهَ م عسل می شود!
-از استرس زیاد دست پام میلرزید قلبم انقدر تند میزد که میخاد بپر بیرون وارد سایت شدم .
سازمان سنجشی که سه سال از عمرم بخاطرش شب روزم درس خوندم استرس کشیدم وارد بخش نتایج شدم خیلی نت بد بود پایین صفحه نوشته بود صبور باشید و من واقعا نمیتونستم صبور باشم یک دفع سایت باز شد
نوشته بود *مجاز دانشگاه تهران رشته وکالت*
از خوشحالی زیاد نمیدونستم چیکار کنم حتی نمی تونستم نفس بکشم
یک دفعه صدای در اومد که بامشت به در میکوبید زود گوشیموقایم کردم وداد زدم
بله چیه
-ده بار گفتم این در کوفتی قفل نکن باز کن
درباز کردم تا باز کرد به سرعت اومد لباسامو گشت تیشرتم زد بالا
چیزی پیشم نیست
-پس چرا درقفل کردی هااا اگه بفهمم باز یه گوشی مخفی داری این دفعه میکشمت فهمیدی
گفتم که نه ندارم بابا
-خوبه وای به حالت اگه کوچک ترین خطایی ازت ببینم نورا مثل مامانت جنازت از این خونه بیرون میره
مامان زندس من مطمینم
-اره زندس پس کجاست ها چرا تو این مدت اصلا نیومده دیدنت هوم فقط بلد بود تورو بزاد
شایدم اومده تو به من نگفتی
با عصبانت از اتاق بیرون رفت داد زد
-شب مهمون دارم از اتاقت بیرون نیا.
باشه
.بازم اون پاپتیای محل بازم بوی دود سیگار تریاک بازم شنیدن خنده های شیطانی فرزاد. از اتاق زدم بیرون دریخچال باز کردم تنها چیزی که بود مگس بود چیز دیگه ای نبود در یخچال بستم خب یکم خاطرات مرور کنیم
(خب من نورام 19سالمه تک فرزندم واین موضوع واقعا حالم بد میکنه .وقتی 5سالم بود بابام مامانم ازخونه بیرون انداخت و از اون موقعهه همش میگه که مادرت با کفن از خونه رفت بیرون و تا ده سالگی باورم شده بود ولی یه شب مثل همیشه که همه ساقیای محل خونه ما جمع بود و بابام مست بود همه چیز تعریف کرد انگاری که مامانم بعد از اینکه بابام از خونه بیرونش کرد با یکی از مردای که به خونه ما رفت امد داشته میره ومن حتی نمیدونم که صورتش چهطور بوده من بیشتر شبیه کیم اصلا میخاد منو یا نه بعضی شبا فک میکنم که شاید حق با بابام باشه اگه واقعا زنده نباشه چی
.
-نورا مگه نگفتم برو تو اتاقت الان مهمونام میان گمشو تو اتقت دیگه یاالله.
باشه
دراتاقم قفل کردم چون هربار که این مرتیکه ها اینجا جمع میشن فرزاد میخاد بیاد داخل ومن واقعا ازش میترسم کل دستاش خود زنی جای سرنگ واقعا همه پدرا اینقدر عوضین یا فقط پدر منه اففف نورا تویه ادم بدبختی خیلی از دخترای همسن تو الان توی ناز نعمت بزرگ شدن هر روز با یک مدل لباس یک مدل کفش ماشین های خفن .
همینجور که داشتم به بدبختی خودم فک میکردم صدای در امد پشت بندش صدای فرزاد
-نورا کوچولو
صداش خیلی بد بود قشنگ معلومه مسته که داره جون میده جوابشو ندادم اینبار با مشت به در کوبید
-عروسکم خوشکل خانوم یه خبر خوب دارم برات
گمشو فرزاد
-اخخ هربار که صدات میشنوم بیشتر عاشقت میشم دیگه قرار روز شب صدای قشنگت بشنوم
بلکه تو خوابت ببینی عوضی.
خندید
-بابات قرار تورو به من بده قراره ازدواج کنیم عروس من بش...
یک دفعه صدای افتادنش پشت در اومد دست پام میلرزید حتما چرت پرت گفته دیگه اونقدرام عوضی نیست یعنی هست؟
تشکمو زدم کنار گوشیمو بردااشتم مهلت ثبت نام نگاه کردم فقط یک هفته وقت داشتم .
باید از اینجا برم صدایی از بیرون نمی اومد معلومه همه اون عوضیا بیهوش شدن انقدرکه زهرماری خوردن کشید...
سریع بلند چمدونی که با همون کار کردن روز شبم به امید اینکه قرار یه روز از این جهنم برم از بالای کمد پایین اوردم یه سری لباس که ترو تمیز بودن گذاشتم یه سری طلا های که خریده بودم و یه مقدارم از طلاهای مامانمم که داشت زیر تخت قایم کرده بود برداشتم توی چکدون گذاشتم هرچی داشتم جمع کردم اماده شدم
رفتم طرف در در به ارومی باز کردم فرزاد سرشو تکیه داده بود به درتا درو باز کردم افتاد جیغ زدم تکون نخوردانگار مرده بود چمدون به سرعت بلند کردم ازاتاق نشیمن که داشتم میگذشتم یکی از دوستای بابام هنوز بیدار بود ولی تو این دنیا نبود منم به اروم به سمت حیاط رفتم
چمدونم توی زیرزمین بردم قایم کردم گوشیمو در اوردم همین طور که پله های زیرزمین بالا میرفتم دنبال بلیط اتوبوس بودم به تهران.
یک دفعه خوردم به یه چیزی سرمو بلند کردم و....
(پایان فصل اول)
