تا به حال مردهای؟
بگذار جور دیگری بپرسم:
تا به حال مرگ را زندگی کردهای؟
نه آن مرگی که با توقف قلب میآید، بلکه آن مرگی که با هر نفس، با هر صبح بیامید، با هر شب بیپناه، درونت را میبلعد.
این داستان، روایتیست از خواستنهایی که هرگز به رسیدن ختم نشدند. از ترسهایی که ریشه دواندند و شکستهایی که استخوانهای روح را خرد کردند. عاشقانهایست تراژدیک، در دل تاریکی باورهایی که روزی مقدس بودند، اما حالا تنها زخماند.
قهرمانان این قصه، نه بینقصاند و نه پیروز. آنها انساناند—با تردید، با اشتیاق، با گناه، با امیدی که گاه خاموش میشود و گاه شعله میکشد.
و پرسشی که در دل داستان میتپد:
مگر چه میشود اگر آدمی با معشوقش تا ابدیت، در زندگانیشان بمانند؟
آیا عشق میتواند مرگ را شکست دهد؟
یا مرگ، همان عشقِ نرسیدهایست که تا ابد در دل میماند؟
اثری از ویدا صدیقی مورنانی