پارت ۲

در تنهایی : پارت ۲

نویسنده: esoltanian815

 و اسباب کشیش کنم..خب از بحث بیایم بیرون..زود رفتم سمت کمدم و یک دست لباس که شامل:
هودی سفید و بلند که برای اینکه مانتو نپوشم بلند خریدمش
طرح روش یک عینکه گرد هست..و یک شلوار جین آبی یخی و یک شال طوسی..و جوراب های کالج طوسی بود در آوردم ..عینک گردم رو که برای ضعیفی چشمام میزارم رو در آوردم و ب سمت سرویس بهداشتی که ته خونم بود..رفتم و صورتم رو شستم..و با حوله خشک کردم..فر مژه رو برداشتم و مژه هام رو حالت دادم..و یک بالم لب حرارتی زدم..موهای بلندم که یه جورایی انگار سبز یا زردن که خودم میگم بور هستن..رو باز کردم و بافتمشون..یک تل روی موهام زودم و جمعشون کردم..عینک رو زدم روی چشمام..و لباس هام رو پوشیدم یک کفش سفید پوشیدم و کوله ی سفید رنگم رو که پشمی هست رو برداشتم و یک کتاب به اسم "ملت عشق" رو گذاشتم توش و گذاشتمش روی شونم کلید های خونه رو برداشتم و به سمت..بیرون راه افتادم.
 ...........................
 صدای خنده ی دختر ها و پسر ها توی سالن پیچیده بود..دختر هایی که چهره ی دخترانه اشان پشت یک صورت رنگ آمیزی شدع پنهان شده...و یک سری پسر هایی که رفتار مردونه اشان پشت لوس بازی زندانی شده
با صدای شروع گفتن یکی از پسر ها نگاهم رو از بقیه دور کردم..و به سمت کتابم فرستادم..با حس اینکه کسی بالای سرم قرار گرفته سرم رو بلند کردم که گارسونی رو دیدم که سفارش من رو حفظ کرده..یک سینی توی دست های گارسون بود و داخل سینی یک فنجان اسپرسو و یک کیک شکلاتی خیس قرار داشت..فنجون و ظرف کیک رو روی میز گذاشت
+ممنون
 لبخندی زد و در جواب حرفم گفت: 
گارسون: خواهش..
 و پشتش رو کرد بهم رو رفت..به صندلی تکیه دادم و کتاب ملت عشق رو توی دست گرفتم و شروع به خوندن کردم..
یک چند دیقه ای گذشت..که چشم هام رو از روی کتاب برداشتم و تماشاچی بازی شدم..تعداد نفرات کم شده بود و این خبر میداد که بازی روی دور افتاده..
........................... 
بازی تموم شده بود..ولی همچنان سالن پر بود..من هشتمین لیوان اسپرسو داغم رو میخوردم که با شنیدن اینکه کسی صدام میکنه سرم رو از توی کتاب در آوردم..عینکم در از روی چشم هام برداشتم..و مقداری پلک هام رو مالش دادم و عینک رو روی چشم هام گذاشتم..باز هم یکی صدام میکرد نگاهم رو به روبه روم دوختم..دختری که صورتش غرق آرایش بود صدام میکرد
+بله؟
دختره: بیا اینجا بشین
به جایی بین خودشون اشاره کرد..متعجب نگاهش کردم..کتاب هام رو برداشتم..و به میزی که پر از دختر و پسر بود..نزدیک شدم..و روی یکی از صندلی ها نشستم..و سرم رو انداختم پایین..همه شوخی میکردن و میخندیدن
که یکی از دختر ها که خودش رو نازان معرفی کرده بود " نازان به معنای ناز کننده" روش رو کرد سمتم و گفت: 
نازان: اسمت چیه؟
لبخند مسلحتی زدم
 +من هلن هستم " هلن به معنای نور" 
نازان: وای چه اسم قشنگی! مثل خودت قشنگه
یکی از دخترا هم که هوران صداش میکردن "هوران به معنای آفتاب"
گفت: 
هوران: واه واه..نازی؟! اصلا ایکبیری حرف زدن بهت نمیاد
بی توجه بهش روبه نازان گفتم: 
+نازان جان کاری داشتید؟ 
نازان: ها؟...آها خواستم بگم..که میای بازی.. 
+ چه بازی؟ 
هوران: جرعت حقیقت 
+ خیر من علاقه ای ندارم
نازان با قیافه ای وا رفته گفت: 
نازان: وا! برای چی 
+ چون علاقه ای ندارم 
هوران: حالا یه دور بازی چیزی نداره..
از اینکه یک نفر هی اسرار کنه بدم میومد بنابراین گفتم: 
+فقط یک دور
نازان بلند گفت هورا و روبه یه سری از افراد داد زد: 
نازان: هرکی میخاد بیاد جرعت حقیقت
نمیدونم چی شد ولی میدونم..که چشمام رو باز کردم و بستم دیدم عه! یه عالمه دختر و پسر نشستن دور میز..خب ٧ تا دختر با خودم میشه ٨ و پسرا هم ١۰ تا بودن..بطری رو چرخوندن و چرخوندن هر سری یه شرط گذاشته میشد..و یک جک..
با لبخندی که سعی میکردم..بیشتر از ایا کش نیاد به افراد نگاه میکردم که ناخوداگاه نگاهم روی یکی قفل شد..یه پسر که جذاب بود و اول از همه اون چشماش توجهم رو نسبت به خودش جذب کرد..زیبا بود..یک چشم های آهو که عسلی رنگ بودن..ترکیب عسلی روشن و سبز..مژه های بلند..و فر برای اینکه گندش بالا نیاد زود نگاهم رو دزدیدم..بطری این سری سمت من افتاد..و یه دختره دیگه که انگار خیلی کینه ای بود..با حرص مشهودی گفت: 
دختره: من آنا هستم " آنا به معنای مادر " خب جرعت یا حقیقت.
دلم ریسک میخواست..بنابراین با اعتماد کامل گفتم: 
+جرعت..
لبخند دختره پر رنگ شد و گفت: 
آنا: خب موهات رو تا جایی که هست با این ببر
هنگ بودم..چشمام روی اون شیشه ی روی دستش توقف کرده بود..توقع نداشتم..
بلند شدم..و گفتم: 
+این بازی جریمه داره دیگه نه؟
لبخندش خیلی پر رنگ شد و گفت: 
آنا: اهوم..جریمش اوووممم...خب جریمش رو میزاریم این که یکی از پسر هارو ببوسی
حالم بد شده بود..تنگ شدن نفسم رو حس میکردم..
دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.