آیزوفیل و نایزوفیل

افسانه الهیات : آیزوفیل و نایزوفیل

نویسنده: kianoosh2003

قوس خلق آسمانی ها
 
زندگی خوب در دوجمله خلاصه میشود:
لذت بردن از روزهای خوب و صبر کردن در روزهای بد...

این داستانی است در کتاب سرنوشت ، کتابی با قدمت عمر جهان که توسط یوزنگارد آیوزا یکی از اولیه ها بیان میشود و داستان جهان در گذشته ، حال و آینده را روایت میکند.
هر کلمه ای که می خواهم به شما بگویم درست است.
باور برخی از آنها سخت خواهد بود.
اما باور کنید ، حقیقت اغلب عجیب تر از افسانه است...
در آغاز قبل از خلقب اولین انسان ، پیش از عصر فرشتگان و شیاطین ، قبل از بیدار شدن اِلف ها ، پیش از خلقت ستارگان ، قبل از اینکه چیزی وجود داشته باشد ، پیش از اینکه زمان وجود داشته باشد و مدتها قبل از ایجاد هرج و مرج ، چیزی جز آن یکتا و سکوت بی نهایت و پوچی ابدی بی پایان وجود نداشت .
آن یکتا در میان والینورز ها با نام ارالیل آیناراگ شناخته میشد ، ارالیل آیناراگ یک کلمه باستانی و اولیه در زبان مونگاری (زبان اصلی والینورز ها و اِلف های بزرگ) است و در لغت به معنای یگانه پدر همگان است ، اما این کلمه بسیار کم مورد استفاده قرار میگیرد و افراد زیادی هم وجود ندارند که معنای آنرا بدانند و یا حتی بتوانند آنرا تلفظ کنند ، چرا که مونگاری زبانی است که الفبای آن غیر قابل توصیف بوده و زبانی که فقط از آن برای گویش استفاده شده و شکل نوشتاری ندارد هر چند که به عنوان اولین زبان ساخته شده در نوع خود کامل ترین است.
اکثر نژاد های اولیه دیگر همچون الف ها ، تایتان ها او را با نام عمومی نارواینامُل میشناسند که یک کلمه در زبان ماتاری میانه (یکی از سه زبان مرصوم اِلف ها) است. زبان ماتاری میانه در میان اکثر نژاد های اولیه زبانی شناخته شده است که به سبب سفرهای بیشمار اِلف ها در جست و جو هنر و دانش به سرزمین نژاد های دیگر و دیدار و گفتگو با آنهاست. برای همین هم هست که کلمه نارواینامُل به عنوان نامی مرصوم برای خالق مورد استفاده قرار میگیرد ، هر چند که بعدا هزاران اسم دیگر نیز به آن یکتا توسط گونه های دیگر نسبت داده شده و میشود.
ارالیل آیناراگ چیزی است که نمی توان با عمل بیان کرد. تنها چیزی که می توانیم بفهمیم این است که او بزرگ است و فقط میتوان با سه کلمه او را توصیف کرد: دانای کل ، همه جا حاضر و قادر مطلق .
ارالیل آیناراگ که برای ابدیت وجود داشته است ، جاودانه است.
او به تنهایی بدون آغاز وجود داشت ، اما تنهایی نسبتا خسته کننده است .
هر چند آن یکتا با عشق هماهنگی با خودش که در ذات دارای سه جنبه طبیعت ، قدرت و اراده بود ارتباط برقرار میکرد.
اما این کافی نبود و او هنوز هم تنها بود ، ارالیل آیناراگ چیزی بیش از آن را در نظر داشت ، او می خواست زندگی خلق کند و زندگی خود را به اشتراک بگذارد ، او دوست و همسایه می خواست.
و از این رو ارالیل آیناراگ والینورز ها را خلق کرد تا او را همراهی کنند...
والینورز اسمی بود که توسط ارالیل آیناراگ برای این گونه اولیه انتخاب شد نامی شایسته برای آنها که نشان دهنده اهمیت آنها برای او بود. والینورز یک کلمه مونگاری است که در لغت به معنای (مقدس) و والینورز ها به معنای (مقدس ها) یا (پاکان) بود.
آنها به عنوان اولین تجسم از مخلوق بودند که پیش از آغاز جهان به وجود آمدند.
والینورز ها بدن فیزیکی نداشتند که طبیعی هم هست زیرا آنها روح هایی جاودان هستند ، که قبل ازخلقت جهان به وجود آمدند ، و برای حرکت به بدن های فیزیکی نیاز نداشتند.
والینورز ها از جرقه هایی در اندیشه ارالیل آیناراگ سر چشمه گرفتند و آن یکتا فقط با اندیشیدن درباره آنها به والینوز ها به عنوان اراده های اولیه جهان زندگی بخشید.
بیشتر آنها از ارالیل آیناراگ به عنوان پدر یاد میکنند. والینورز ها اراده خالص هستند و همگی با یکدیگر ارتباط دارند.
و همانطور که قبلا گفته شد والینورز ها به علت نداشت جسم فیزیکی هیچ فرم ثابتی ندارند ، در عوض می توانند فرمی را انتخاب کنند که به بهترین وجه با نیازهای آنها مطابقت داشته باشد. هر چند که بعد از خلق جهان و وارد شدنشان به دنیا ، هر کدام از آنها یک شکل مادی متناسب با ذاتشان به خود گرفتند.
همه والینورز ها جاودانه هستند اما فنا ناپذیر نیستند ، اگر والینورزی کشته شود ، روحش در جهان با قدرت کاهش یافته باقی می ماند تا زمانی که بتواند یک بار دیگر شکل فیزیکی به خود بگیرد و یا به صورت اراده خالص در جهان پخش میشود تا زمانی که ارالیل آیناراگ آنها را به شکل فیزیکی بازگرداند.
هر چند که آنها بسیار قدرمند هستند و به نظر می رسد قدرت آنها محدودیتی ندارد اما والینورز ها خدا یا خالق نیستند ، در واقع آنها یک نقطه ضعف واقعی دارند ، و آن این است که والینورز ها نمی تواند از هیچ چیزی خلق کند ، و باید به خاطر داشت که تنها یک خالق کل وجود داشته ، دارد و خواهد داشت.
والینورز ها اسم دیگری نیز دارند که توسط اِلف ها به آنها نسبت داده شد که به وظیفه آنها نیز اشاره دارد ، اِلف ها به آنها نام اورلانورز ها داده بودند یک کلمه ماتاری (زبان میانه اِلف ها) بوده و در لغت به معنای (نگهبانان) است ، بله درست است نگهبانان. والینورز ها را در واقع فرستادگانی بود که پس از وارد شدن به جهان به همراه دیگر اولیه ها وظیفه نگهبانی و  جلوگیری از بازگشت جهان به پوچی را بر عهده داشتند ، که به ندرت در کارهای جهان به طور مستقیم دخالت می کنند...
قبل از اینکه آنها خلق شوند ، ارالیل آیناراگ ابتدا شروع به اندیشه راجب نام اولین گونه مخلوق میکند و به گونه آنها نام والینورز ها را که پیش تر با آن آشنا شدیم میدهد. و پس از مدتی او اولین والینورز ها را تنها با استفاده از اندیشه و قدرت خالص خود خلق می کند.
اولین والینورز هایی که از اندیشه ارالیل آیناراگ خلق شدند ، دو اراده خوبی و بدی بودند ، اولین مخلوقات.
ارالیل آیناراگ به این دو در خور قدرت بی پایان و ذاتشان نامهایی داد که این نام ها آیزوفیل و نایزوفیل بودند.
که هر دو نام کلمه هایی در زبان مونگاری هستند ، آیزوفیل در لغت به معنای (اراده خوبی ها) است که او را اراده تمام خوبی ها و نایزوفیل در لغت به معنای (اراده بدی ها) است و او را اراده تمام بدی ها میدانند.
اطلاعات زیادی درباره شکل آنها وجود ندارد زیرا تقریبا هیچ موجودی از وجود آنها اطلاع ندارد ، هر چند که آندو نقش مهمی در تشکیل صفات موجودات دیگر ایفا کردند و به همین سبب هم اِلف ها به آندو نام های خوژوکا نُفوصو (صفت خوب) و خوژوکا صووا (صفت بد) را داده که هر دو کلمه هایی در زبان ماتاری میانه و برازنده ذات آندو است.
اما با این حال آیزوفیل و نایزوفیل حتی در میان هم نوع های خود یعنی والینورز ها نیز ناشناخته اند و آنها چیز زیادی از آندو نمی دانند و آیزوفیل و نایزوفیل را بیشتر با اسامی خوب و بد می شناسند نه با نام های واقعیشان و فقط خود ارالیل آیناراگ و تا حدودی مالاگرون نسبت به آنها آگاهی کاملی دارند. 
و اما چیزی که ما میدانیم این است که آندو روح هایی بودند سیاه و سفید و لبخند به لب ، بدنشان همچون ردایی معلق و روح وار بود که پرتو هایی از نور و تاریکی را از خود ساطع میکرد و دارای چشمانی بسیار درخشان همچون الماس و موهایی برافراشته و معلق بودند و بعد از اینکه توسط ارالیل آیناراگ به آندو نامی داده شد از خوابشان بیدار شدند و بی وقفه شروع به حرکت کردند و در میان پوچی بی پایان تاب میخوردند سفر کردند و به سمت ناشناخته ها حرکت میکردند.
آن دو بسیار قدرتمند بودند ، قدرتمند تر از هر موجود دیگری به طوری که در قدرت خالص تنها خود ارالیل آیناراگ از آندو پیشی میگرفت ، اما آندو آگاهی و اختیار کامل نداشتند و بیشتر از روی غریزه خودشان به جلو میرفتند که باعث میشود به این فکر کنیم که داشتن قدرت نا محدود بدون آگاهی و اختیار بی معنی است.
آیزوفیل و نایزوفیل بعد خلقت و دریافت نامشان در سفر خود به درون پوچی ابدی بی پایان به طور مکرر پرتو هایی از خود ساطع میکردند که به وسیله آن روشنایی و تاریکی را به داخل پوچی ابدی آوردند و پوچی را همین طور که در سفرشان به جلو میرفتند با نور و سایه پر میکردند.
آندو به معنای واقعی کلمه نهایت معنای آزادی بودند که بدون هیچ اسارت و بندی به جلو حرکت کرده و به کاوش پوچی می پرداختند.
به دلیل نداشتن آگاهی آنها سخن نمیگفتند ولی با صدا هایی شبیه آواز ، نجواهایشان و خنده های بی پایان ، آندو سکوت بی نهایت حاکم بر پوچی را شکستند و برای اولین بار صدا و آواز را ایجاد کرده و آن را در پوچی بی پایان پخش کردند.
ارالیل آیناراگ از خلق خود راضی و بسیار خوشحال بود ، که همه اینها باعث و سرچشمه به وجود آمدن اولین احساس توسط یکتا شد ، احساسی گرم ، شیرین و زیبا که نام آن راگبانا کلمه مونگاری به معنای (شادی مطلق) و بهترین حس ها بود. که باعث میشد ارالیل آیناراگ با لبخند برای مدت زمانی طولانی بدون هیچ حرکتی سفر بی پایان آندو را از دور تماشا کند. 
آیزوفیل و نایزوفیل را می توان به دو ستاره دنباله دار سفید و سیاه تشبیه کرد که بدون هدف مشخص در میان پوچی در حال سفر و حرکت بودند.
در سفر ابدیشان در میان پوچی ، آیزوفیل همیشه جلوتر از نایزوفیل حرکت میکرد و با پرتو هایش نور را گسترش میداد و به دنبال او نایزوفیل با هاله های خود سایه را ایجاد میکرد ، نور و سایه آندو همچون رنگهایی بودند که به داخل آب ریخته شده و در داخل آن به سرعت پخش میشوند.
آنها همچنین در زمان حرکت خود به طور پیوسته نجواهایی سر میدادند که نشان از احساس نشاط و آزادی آنها بود. 
کار ها و اعمال آنها بیش تر از روی غریزه بود نه اختیار و به طور کلی میتوان گفت که آنها درک زیادی از محیط اطراف و کاری که میکردند نداشتند و فقط از روی غریزه حرکت کرده و به جلو می رفتند.
آنها بی وقفه حرکت خود و نجوا هایشان را در داخل پوچی در مدت زمانی بیشتر از ۱۰۰۰ برابر طول عمرجهان انجام دادند تا اینکه در برهه ای برهم کنش های میان نور و سایه آندو به قدری شدید میشود که بر اثر آن موج شوک عظیمی از انرژی را در هر یک از آنها بوجود می آورد و باعث می شود آنها علاوه بر واکنش دادن برای اولین بار ، شروع به تفکر برای اتفاقی که برایشان اُفتاد بکنند و در گذر زمان تفکر مکررشان باعث رشد و به وجود آمدن تدریجی توانایی های جدیدی در وجود آندو میشود که روزنه ای برای به وجود آمدن اختیار در آنها نیز بوده است.
پس مدت زمان بسیار طولانی تفکر مداوم و سفر در پوچی آیزوفیل توانایی بینش آینده و نایزوفیل توانایی بینش گذشته را کسب میکنند و اینها اولین توانایی هایی بودند که توسط اراده خود آنها برای دستیابی به آگاهی بیشتر در وجودشان شکل گرفت ، آنها توانایی هایی بودند که باعث آغاز یک دوره جدید و پایانی برای سفر و زندگی طولانی صاحبانشان بودند.
هر دو آنها در ابتدا هیچ درکی از توانایی های خود نداشت اما کم کم با افزایش آگاهی نسبت به محیط اطراف که به واسطه تفکر مداومشان  بود پس از طی مدت زمانی توانستند توانایی های جدید خود را درک کنند اما هنوز اراده و یا شاید بهتر باشد بگوییم جرعت استفاده از توانایی جدیدشان را نداشتند ، زیرا که آن قدرت ها چیزهایی ناشناخته برای آیزوفیل و نایزوفیل بودند و ناشناخته ها حس عجیبی به آنها میداد که برای آنها غیر قابل فهم بود و به طور غریزی باعث میشد که آندو از توانایی جدیدشان استفاده نکنند. این حس جدید ترس بود ، و به عنوان دومین احساس بعد از شادی توسط ارالیل آیناراگ پا جهان گذاشت و نام خودش یعنی نورامو کلمه مونگاری به معنای (ترس ابدی) را دریافت کرد.
آنچیزی که آندو حس میکردند ترس از ناشناخته ها بود که بعد ها به همراه ترس از مرگ ، آینده ، تاریکی ، محدودیت و تنهایی گروه ترس های اولیه را به وجود آوردند که بذری برای شکل گیری اولین شیاطین بود ، که حتی برای آنها با وجود قدرت بی پایانشان ترسناک بود و این اولین باری بود که ترس بعد از به وجود آمدن مفهوم خود حس میشد ، بله درست است اولین و قدرتمند ترین ترسی که به وجود آمد ترس از ناشناخته ها بود که در همجا وجود داشت و در مقیاس ترسناکی با خود ترس قابل قیاس بوده و با آن رقابت میکند. 
ولی آن یکتا همراه با ترس احساس دیگری را نیز خلق کرد که حالتی از اصرار به یادگیری و دریافت حقایق و معرفت بود که باعث می‌شود ذهن بازتر شود و نظرات، سبک زندگی و موضوعات مختلفی را بفهمد آن حس مِلاتاری کلمه مونگاری به معنای (کنجکاوی) بود ، یک دوست حیله گر ، حسی که به مراتب خطرناک تر از ترس بود ، همچون یک شمشیر دو لبه کنجکاوی در آن واحد هم بلا و هم برکت بود.
از وقتی کنجکاوی زنده شد ، ما به چیزهای بسیاری جذب می‌شویم و دنیا های زیادی را کشف می‌کنیم اما با خطر کردن و رفتن به سمت ناشناخته ها بر روی همه چیز خود حتی زندگی خودمان قمار میکنیم زیرا ناشناخته ها میتوانند هم سودمند و هم مضر باشند ، که خود یک هشدار قابل توجه با ریسک آن است.
با ایجاد حس جدید کنجکاوی در درون آندو آنها کم کم شروع به کنار گذاشتن ترس خود کردنند زیرا کنجکاوی آنها را به سوی یادگیری و کشف ناشناخته ها سوق میداد.
ارالیل آیناراگ که با دیدن آنها به این نتیجه رسید که وجود احساسات میتواند به بیشرفت آنها کمک کند پس او شروع به خلق احساسات بیشتری کرد و به ترتیب آن یکتا ناوار (علاقه) ، بیدُفو (اعتماد) ، موگو (اندوه-غم) ، گالوار (بیزاری) و چاژ (شک) را وجود آورد که بقیه احساسات از آنها و همچنین شادی ، ترس و کنجکاوی سرچشمه گرفته و جدا شدند.
تا با کمک آیزوفیل و آیزوفیل به پیشرفت و کمال بیشتری دست پیدا کنند ، اما افسوس که آگاهی بیشتر لزوما همیشه یک موحبت نیست بلکه میتواند یک نفرین باشد که به تدریج فرد را در بر گرفته و باعث سقوط او میشود. و آندو هر چه بیشتر درک میکردند محدودیت های بیشتری برایشان به وجود می آمد.
شاید عجیب باشد ولی ، ارالیل آیناراگ هم احساسات مثبت و هم احساسات منفی که از احساسات مثبت جدا می شدند را به وجود آورد زیرا هر کدام بدون وجود دیگری و به تنهایی بی معنا میشد و اینگونه بود که آن یکتا تعادلی برای نظم دادن به دو طرف شکل داد...
پس درک احساسات علاقه و اعتماد و افکار جدید سرانجام آیزوفیل اولین کسی بود که از توانایی خود استفاده کرد ، در دو بار اول شکست خورد اما خودش را متوقف نکرد و دوباره سعی کرد و بالاخره در دفعه سوم موفق شده ، اما این موفقیت آنقدر که به نظر میرسید برای او شیرین نبود.
آیزوفیل آینده ای تار و مبهم را دید اما همان قدر آینده ای که دید نامفهوم بود ، ترسناک هم بود. آیزوفیل با دیدن همان صحنه های تار ترسی وصف ناپذیر تمام وجودش را فرا گرفت ، ترسی همراه با شَک.
او تصویری تار و تا حدودی نا مفهوم از انفجار ، نابودی ، ناهماهنگی و تاریکی را دید ، صحنه هایی بسیار عجیب و ترسناک ، هر چند که چیزی که او دید قسمتی از آینده بود ، ولی آینده ای بود هنوز حتمی نشده بود و امکان تغییر آن وجود داشت ، اما همان قدر کافی بود تا تمام وجود آیزوفیل را در شک و غم فروبرود و ترس از آینده ، تاریکی و مرگ را در وجودش زنده کند.
که باعث شد او بلافاصله کار خود را متوقف کند و فقط به آرامی حرکت در مسیر بی انتها پرداخت اما ذهن او همچنان درگیر بینشش از آینده ماند که باعث آزار بسیار او میشد.
در طرف دیگر نایزوفیل پس از او بالاخره از توانایی خود استفاده کرد و در همان بار اول موفق شد و تصویری از گذشته بی پایان مشخصی را دید ، گذشته ای که او را به همراه نیمه دیگرش نشان میداد که بی وقفه در حال حرکت و پخش کردن هاله های نور و تاریکی هستند بدون هیچ هدف مشخصی اما او از آن احساس ناراحتی یا غم و افسوس نمیکرد زیرا آنرا به چشم یک وظیفه ابدی برای خود و همتایش میدید و از آن کارش راضی و خشنود بود.
اما موضوع دیگری بود که او را آزار میداد و آن چیز این بود که او مجبور برای ابدیت همیشه عقب تر از آیزوفیل که نور را پخش میکرد حرکت کرده و تاریکی را به همراه بیاورد او علاوه بر احساس بیزاری نسبی نسبت به این موضوع ، احساس عجیبی نسبت به همتای خود داشت ، احساسی که برایش قابل فهم نبود ولی آنقدر قوی بود که نمیتوانست با آن مقابله کند و این حس به تدریج گسترش یافت و به افکار او نفوذ کرد و دچار تغییر در ذهن و اندیشه نایزوفیل شد ، که همین هم باعث شد که او نیز استفاده از توانایی جدیدش را کنار گذاشته و فقط به حرکت خودش ادامه دهد.
اما این حس نا آشنا از او جدا نشد و به طور مداوم او را مشغول خود کرده و آزار میداد. و این کار تا جایی پیش رفت که نایزوفیل برای رهایی از آن به تدریج شروع به جدا کردن این حسها از خودش کرد. او با حرکت دادن دست هایش به سمت سر خود و القای مقداری انرژی به دورن ذهنش ، تمام احساسات خود را از درون ذهنش بیرون آورد و آن احساسات ناشناخته را به وسیله توانایی خدا گونه خود (اراده تاریکی) از بقیه جدا کرد و با شکل دادن به آنها با نیروی خالص و ترکیبشان با سمت تاریک و هاله تاریکی اش او حس های جدیدی را به وجود آورد احساساتی ناپاک و نابودگر و اینگونه بود که نایزوفیل گناه را ایجاد کرد ، و نه فقط یک گناه بلکه او نُه گناه کبیره را به وجود آورد. با این کار خود برای اولین به نیمه تاریک شکل داد و او عذاب هایی ابدی را خلق کرد. نُه گناه برای به زیر کشیدن همه: 
یک خشم  برای سوزاندن همه چیز. 
یک شهوت برای اغوای همه. 
یک شکمپرستی برای خوردن همه چیز و همه کس. 
یک طمع برای به دست آوردن همه چیز. 
یک غرور برای تسلط بر همه. 
یک حسادت برای نابود کردن همه. 
یک تنبلی برای فلج کردن همه چیز.
یک خود ستایی برای دزدین زندگی همه. 
یک سستی برای کنترل کردن همه.
احساسی ناقض و تاریک که برای جبران نقص های به روی بقیه موجودات تاثیر گذاشته و آنها را به سمت نابودی سوق میدادند ، هر چند که خود نایزوفیل از هیچ یک از عواقب کارهایی که انجام داد ، خبر نداشت و آنرا صرفا برای رهایی از درد و بدون هیچ قصد و نیتی انجام داد. در اول او احساس راحتی و آزادی خود را باز یافت اما مدت زیادی نگذشت تا این که گناهان دوباره بر او چیره شدند و قوی ترینشان یعنی طمع او را به سوی مبارزه و تصاحب جایگاه آیزوفیل سوق داد. 
نایزوفیل تا مدت زمان زیادی به مبارزه با آنها در ذهن خود پرداخت اما گناهان هر روز پیشرفت بیشتری میکردند تا اینکه بالاخره او دست از مبارزه برداشت و به طور کامل توسط گناهان آلوده شد و از آن موقع دیگر به هیچ چیزی جز پیشی گرفتن از آیزوفیل فکر نمیکرد اما او بالافاصله کاری نکرد و منتظر فرصت مناسب ماند. و در یک روز سرنوشت او شروع به حرکت با سرعت بیشتری کرد خیلی سریع تر از آنکه بتوان آنرا تصور کرد او به سوی آیزوفیل برای تصاحب جایگاهش و پیشی گرفتن از او حرکت کرد و در راه خود تمام روشنایی ها را در تاریکی خود که همچون پرده ای سیاه بود ، پوشاند. 
تا اینکه به نزدیکی آیزوفیل رسید و آماده برخورد با او شد ، و اما زمانی که آیزوفیل از آن موضوع مطلع شد به یاد پیشگویی تار خود افتاد و ترس تمام وجودش را فرا گرفت اما ناامید نشد و سعی کرد که از برخورد امتناع کند اما دیگر دیر شده بود و آندو در نهایت به یکدیگر برخورد کردند و برای اولین بار حس طمع ، بیزاری و خشم به شکل واضحی حس شد و دیده شد که آندو از خود اختیار عمل کاملی نشان دادند. همچو دو قطب مخالف که به طرف هم جذب میشوند به یکدیگر چسبیدند و موجی از انفجار های نور و سایه را شکل دادند.
و هر دو شروع به مبارزه ای برای بقا و سلطه بر دیگری کردند. آندو موج هایی از انرژی به وجود آوردن که نور و سایه را به یک اندازه در نوردیده و نابود میکرد. و بدین ترتیب برای اولین بار آن دو به نیرو شکل دادند و از آن برای حمله به یکدیگر استفاده کردند.
موج های انرژی مرگبار آنها از هر طرفی پخش میشد و به همه جهات در پوچی حرکت میکرد و به ایجاد ناهماهنگی میان نور و سایه می پرداخت. پرتو های انرژی به خود آنها نیز برخورد میکرد و به آنها آسیب میرساند ، اما زخم هایشان جوری ترمیم میشد که انگار هرگز اتقافی نیفتاده است و هر کدام آنها سعی کرد دیگری را جذب کند ، تا خودش کنترل همه چیز را به دست داشته باشد. اما به خاطر برابری در قدرت خالص و مقاومتشان هیچ کدام موفق به جذب دیگری نشد.
اما هیچ یک از آنها دست بردار نبود ، با احتمال تکان دادن زانوهای نابودی و فکر پیروزی در ذهن هر یک از آنها ، هر طرف به گونه ای می جنگید که گویی شکست ناپذیر است ، بدون اینکه بداند کدام طرف قوی تر است. و آندو به همان گونه به مبارزه خود در مدتی زمانی طولانی ادامه دادند و در نهایت آن دو تا جایی پیش رفتند که کشش ها ، جابجایی انرژی و مبادله قدرت بین آندو در حالی که به هم چسبیده اند باعث ایجاد اولین و بزرگ ترین انفجار در تمام ادوار با صدایی غیر قابل تصور شدند که با آخرین ناله های وحشتناک آنها همراه بود و بعد از آن سکوت و دوباره حکم فرما شد.
انفجاری که به قدری قدرتمند بود که بالافاصله بدن هر دو آنها را از بین برد و پرتو های نور و سایه و همچنین احساسات تازه شکل گرفته را تا فاصله بسیار دوری به عقب راند و در میان هاله های روشنایی و تاریکی کره ای بزرگ از پوچی را به جای گذاشت...
این یک واقعه سرنوشت ساز برای خلق جهان و دیگر موجودات بود که دیگر آسمانی ها آن را پیش آغاز جهان ، ماناشوفیک که کلمه والینوری به معنای  (سرچشمه) است ، مینامند.
که نتیجه آن ایجاد اولین ناهماهنگی و در هم پیچیدگی و نابود شدن بدن های آیزوفیل و نایزوفیل بود. ولی با آنکه بدنهایشان از بین رفت ، ذات وجودشان به صورت اراده خالص باقی ماند و در همه جا بخش شد و گسترش یافت ، و باعث شد که آندو به سر چشمه تمام صفات شخصیتی همه موجوداتی تبدیل شدند ، که پس از آن توسط ارالیل آیناراگ خلق شدند. البته با اینکه بذر این صفات در همه آنها وجود دارد این اختیار و اقدامات هر کدام از آنها خواهد بود که مشخص میکند آنها راه تاریکی را رفته و با اراده بدی یکی میشوند یا راه روشنایی را رفته و با اراده خوبی یکی میشوند.
و به خاطر همین هم هست که میگویند: در درون همه ما دو اراده وجود دارد که با یکدیگر می جنگند ، یکی اراده نفرت ، جنگ و ترس و دیگری اراده عشق و صلح و شجاعت.
شاید برای شما هم این سوال پیش بیاید که کدام یک برنده خواهد شد؟
که در جواب شما باید بگویم: اراده که ما به آن غذا میدهیم و تغذیه می کنیم...
ارالیل آیناراگ که واقعه جنگ آندو را دید بسیار بیزار و ناراحت شد اما فقط به یک دلیل دخالت نکرد و آن این بود که اختیار عمل آنها را سلب نکند او که بر همه چیز آگاه بود و گناهان را مقصر آن دید. آنها را سرزنش کرد اما از نابود کردنشان به خاطر اینکه آخرین بازمانده اولین مخلوقاتش بودند صرف نظر کرد ، اما او آنها را در غالب یک بدن ترکیب و مهر کرد ، و نام آن را نیراگابون کلمه مونگاری به معنای (گناه اولیه) گذاشت و برای همیشه آنها را تنها گذاشت ، به خاطر همین هم از همان ابتدا توسط دیگر احساسات از جمله شادی و ترس ترد شدند تا برای ابدیت در انزوا و سکوت بمانند ، اما آنها به طور کامل متوقف نشدند...
بدین ترتیب آن یکتا نژاد جدیدی را به وجود آرود ، که نام آنرا آگنامون کلمه مونگاری به معنای (اولیه) گذاشت ، هر چند که در میان دیگر نژادها که بعد ها همانند والینورز ها وظیفه حفاظت از جهان را بر عهده گرفتند. البته آنها در میان دیگر نژار ها با نام نِلزین شناخته میشوند که کلمه ای نومی (زبان مورد استفاده توسط اولیه ها) با معنی مشابه با آگنامون است.
بعد از وقایع ناهماهنگی نور و سایه و  نابودی آیزوفیل و نایزوفیل که در پی انفجار بزرگ شکل گرفت ، ارالیل آیناراگ دوباره تنهایی نسبی ای را حس کرد البته که احساسات و همچنین نیراگابول ، (البته دور تر از بقیه) در اطراف او بودند و حرکت میکردند اما آن یکتا چیزی بیش از آن را میخواست.
او که از نابودی آندو بسیار نارحت بود شروع به تفکری عقیق کرد ، مدتی نگذشت که ناهماهنگی ایجاد شده از نور و سایه شروع به جمع شدن در یه نقطه کردند و آن یکتا به ناهماهنگی ای که به وجود آمده بود شکل داد و از آن موجودی جدید را خلق کرد موجودی که از ناهماهنگی خالص به وجود آمده بود و آن موجودیت آشوب بود. و ارالیل آیناروگ که از خلق جدید خود به واسطه اینکه همه صفات آیزوفیل و نایزوفیل را در بر داشت بسیار خوشنود و راضی بود ، به خلق جدید خود یعنی هرج ومرج اسم مالاگرون کلمه مونگاری به معنای (اراده نابودی) را داد...

ادامه دارد...

دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.