امیر و پدرش باید برای تولّد مادرش به روستا بروند،امّا اتفاقی ...
"من دوست دارم.. یعنی ازت خوشم میاد" لبخندی روی لبهاش نشست ...
در این مرحله خیلی چیز ها قفل است و کلیدش بین دسته کلیدِ شلوغم ...
فصلی تاکنون اضافه نشده است.
آیا از گزارش این داستان اطمینان دارید؟
برای "" باید وارد حساب کاربری خود شوید.