برشی از زندگی، وقتی گذر زمان و ثانیهها ما را نگران و مضطرب ...
زهره خوشحال بود،اما نه به خاطر یک لقمه نون و پنیر و ده هزار ...
همان طور که قدم بر می داشتم، وارد شدن بی سروصدای آن پزشک ...
آیا از گزارش این داستان اطمینان دارید؟
برای "" باید وارد حساب کاربری خود شوید.