ساعت های ۱۲ ظهر بود نمیدونستم ثانیه ها چطوری گذشت..
ویالونت را هربار در دست گرفتم و نُت هایی که تو نواختی را ...
امان از قلب هایی که از چشم معشوق پنهان می شوند... و افسوس از ...
آیا از گزارش این داستان اطمینان دارید؟
برای "" باید وارد حساب کاربری خود شوید.