اَزرائیل 《برخواسته از غبار》 : انتقام از نگاه یک نابینا

نویسنده: Ermiya_M

خبر های درگیری های ازرائیل به گوش گوستاوو هم رسید ، تمام اعضای گروه از این اتفاق شوکه شده بودند.
ازرائیل روز به روز هسته های اصلی گروه را نابود میکرد به طوری که شفاف از ناامیدی گروه را ترک کرد تا در دردسر نیفتد .
ازرائیل به مخفیگاه گوستاوو رفت اما فهمید که او از آنجا رفته است پس تلاش کرد سرنخ هایی پیدا کند تا شفاف و گوستاوو را پیدا کند ، فکری دیوانه کننده به ذهنش رسید ، گوشی اش را برداشت و به خود شفاف زنگ زد 
+ شفاف ! چطوری دوست قدیمی من تونی ام گوش کن امشب یک تاکسی بگیر و به سمت پل کلارک بیا 

_ تونی ؟ خودتی پسر ؟ باشه اما چرا پل کلارک ؟ 

+ بهت توضیح میدم فقط کاری که میگم را انجام بده !
وقتی که خورشید غروب کرد ازرائیل به پل رفت و منتظر ماند تا شفاف را بر روی ویلچر دید .
شفاف گفت : بعد از اون خروج ناگهانی ات چیشد که خواستی من رو ببینی ؟ 

+ شاید دلم برات تنگ شده بود ! 

شفاف با خنده ای گفت : اوه تونی تو یک آدم بی احساسی ! اینکارا از تو بعید بود ! 

ازرائیل جلو آمد و دستش را روی شانه شفاف گزاشت و گفت : از گروه چه خبر ؟ بعد از من چه اتفاقاتی افتاد ؟ 

شفاف آهی کشید و گفت : همه چیز بهم ریخت ، یک شخص که حتی نمیدونیم کیه ، بسیاری از برنامه های مارو بهم ریخت به طوری که حتی مخفیگاه گروه به یک ایستگاه بلا استفاده و قدیمی مترو منتقل شد   من هم از گروه بیرون اومدم تا زندگی جدیدی رو شروع کنم تو چیکار کردی ؟ 

ازرائیل : گفتی ایستگاه قدیمی مترو ؟ کدومشون ؟ 

_ ایستگاه مارتین لوتر ، اصلا این موضوع چه اهمیتی برای تو داره ؟ 

ازرائیل با لبخندی گفت : هیچی ! فقط از سر کنجکاوی پرسیدم ، وقتی که ۱۷ سالم بود بهم گفتی پول همه چیز رو شکست میده ! هنوز هم سر حرفت هستی ؟ 

شفاف: معلومه که هستم ! 

+ و به من بگو طی این سال ها چقدر پول در آوردی ؟ 

_ بعضی وقت ها حتی نمیدونم چطوری اونهارو بشمارم !

ازرائیل ویلچر را به سمت لبه ی پل برد و بعد گفت : پس الان از ثروتت بخواه که جاذبه زمین رو شکست بده ! 

شفاف با شک پرسید : منظورت چیه ؟ 
ازرائیل بدون حرف اضافه ای لگدی به ویلچر زد و شفاف را به پایین انداخت .


دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.