اَزرائیل 《شوالیه سنت لوییس》 : ورود به هزارتو

نویسنده: Ermiya_M

همان شب ،ازرائیل قدم زنان به خانه شهردار رسید ، او همیشه به صورت مخفیانه فعالیت میکرد اما حالا او در خیابان ها قدم میزد ، با آدم ها حرف میزد و تلاش میکرد تا سرنخ هارا پیدا کند ، دشمن جدید او  هیچ شباهتی به بقیه آنها نداشت ، قاچاقچی ها و خلافکار های شهر قابل پیش بینی هستند ، اهداف و کار هایی که میکنند کاملا قابل درک است .
وقتی در را زد ، همسر شهردار در را باز کرد و به عقب رفت ، یک مرد شنل پوش با لباس تماما مشکی و کلاهخود چیزی نبود که انتظار دیدنش را داشته باشد ! 
+ نیازی به ترس نیست ، من آدم خوبی ام ، اینجام که چندتا سوال راجب شهردار بپرسم  .
ازرائیل نگاهی به عکس های روی دیوار کرد و گفت : قبل از اینکه به همسرتون حمله بشه ، دشمن یا رقیبی داشت ؟ 
زن سکوت کرد و سرش را به پایین انداخت .
ازرائیل دوباره سوالش را تکرار کرد و گفت : به کسی مشکوک نیستید ؟ 
_ اعضای یک گروه گنگستر به اسم خورشید های زنده قبل از این ماجرا ها شوهرم رو تهدید کردند .
+ چرا باید شهردار با این آدما سر و کار داشته باشه ؟ 
_ راستش ... از اونها خرید میکرد ! 
+ یعنی شهردار با این گروه در ارتباط بوده ! باورم نمیشه فکر نمیکردم که همچین آدمی باشه ! 
_ اون آدم خوبی بود فقط گرفتار این ماجرا شد ! تلاش کرد ازش بیرون بیاد اما تهدیدش کردند که اگه بخواد اقدامی کنه کشته میشه .
+ دیگه به کی مشکوک هستید ؟ 
_ این یکی رو خیلی مطمئن نیستم اما آقای گرین سالت رقیب اصلی اش برای انتخابات بود ، بعد از رای گیری ادعا کرد که تقلب شده و از همان دوران نسبت بهش کینه داشت ‌‌.
ازرائیل با سرعت به سمت در خروجی رفت .
ازرائیل در تلاش بود سرنخ های جدید را بهم ارتباط بدهد ، عبارت《 تا طلوع خورشید بعدی به درود 》 و خورشید های زنده بهم ارتباط دارند ؟ 
در میان این افکار و بعد از راه رفتنی طولانی به کوچه مخفی ای که گروه خورشید های زنده در آن بودند رسید .
مرد ها و زن هایی با صورت های زخمی و چشمان خسته و تاریک به ازرائیل نگاه میکردند .
+ اینجا چیکار داری ؟ 
_ برای درگیری اینجا نیستم فقط باید چندتا سوال بپرسم ، راجب شهردار .
بعد از این حرف گنگستر ها انگار که دیوانه شده باشند به روی ازرائیل اسلحه کشیدن ، ازرائیل میله ای آهنی را از آنجا برداشت و شروع به حمله کرد ، نفر اول ، نفر دوم و چند گنگستر دیگه را با میله تا حد مرگ کتک زد و بعد اسلحه اش را بیرون کشید و شروع به تیراندازی کرد ، بعد از یک تیراندازی نچندان طولانی ، ازرائیل رو به یکی از اعضایی که زنده مانده بودند کرد و یقه او را گرفت .
+ چرا تلاش کردید شهردار رو بکشید ؟ 
_ ما بی گناهیم 
+ شهردار با شما در ارتباط بوده ، قبل از ترور تهدیدش کرده بودید ، وقتی خواست که به پلیس بگه سعی کردید بکشیدش ! 
_ نه این درست نیست ، ببین مرد عجیب و غریب ، سرنخ های اشتباه بهت رسیده ! قسم میخورم ما هیچ دستی توی این ماجرا نداشتیم .
+ دروغ میگی ! قسم های امثال شما ارزشی نداره ، اونی که به شهردار شلیک کرد کی بود ؟  فقط یک اسم بگو ! اون کی بود ؟ 
_ من نمیدونم ، هرکی هست با ما در ارتباط نیست ! 
ازرائیل میله را برداشت و گفت : خودت مجبورم میکنی که با خشونت کار کنم .
یک بار دیگه میپرسم اون کیه ؟ 
_ من نمیدونم ! 
ازرائیل پایش را بر روی انگشت های گنگستر قرار داد و صدای فریاد او تا آسمان رفت و سپس با میله به او ضربه زد .
هربار که گنگستر با درد فریاد میزد که چیزی نمیداند ، ضربه های ازرائیل محکم تر میشد و لحنش تند تر ! 
ازرائیل مرد را بلند کرد و به دیوار فشار داد و باز تکرار کرد : اسم اون چیه ؟ 
با صورت و گردن پر از خون و با درماندگی خاصی گفت : خواهش میکنم نزن ! من واقعا نمیدونم ، من فقط یک عضو معمولی ام .
ازرائیل نگاهی به ساعتش انداخت
 ۶:۲۰ ! زمان طلوع خورشید !
 

دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.