درباره radiomadan

  رادیو معدن
  تهران
  63 ساله
  تاریخ عضویت: ۲۲ فروردین ۱۴۰۳


رادیو معدن، صدای مهندسی معدن ایران در راستای تصویرسازی علمی و واقع‎نمایانه و آشنایی عمومی مردم ایران با معدنکاران و فعالیتهای معدنی و نیز برندسازی معادن و صنایع معدنی ایران بعنوان صنعتی پویا، رقابتی و اشتغال‎ساز، بعنوان نخستین و تنها رسانه تخصصی مبتنی بر صوت و تصویر مهندسی معدن ایران و جهان در تاریخ سی ام دیماه ۱۳۹۱ توسط مهندس علی دوستی کارشناس ارشد مهندسی اکتشاف معدن، با شعار «رسانه برتر مهندسی معدن ایران» راه اندازی شد. این رسانه محتوای تخصصی مهندسی معدن را بصورت سفارشی در قالب صوت و تصویر تولید و پخش می‌کند. این رسانه تولیدات موسیقی، نماهنگ، پویانمایی و طنز فارسی و انگلیسی بسیاری با رویکردهای ابهام‎زادیی از فعالیتهای معدنی در کشور، توجه به معدن و محیط زیست، اقتصاد مقاومتی، رفع موانع تولید و اشتغال، معدن و خداشناسی، معدن و خانواده، بهداشت و ایمنی در معادن و مبارزه با کلیشه‎های جنسیتی در مشاغل مختلف معدنی داشته است؛ که از جمله آنها می‌توان به «اینجا ایران است، ایرانِ من، اسمم ایرانه، سرمایه اصلیِ ایران، یا علی گفتیم و عشق آغاز شد، فرمانبردار، در شرایط گذار از بحران، معدنی به نام مادرم، کوه استوار، مردی که پا ندارد، طبیب، پرستار، معدنکار، مردِ معدنکار، عشق تراش، کوهخوار، سیاه‎چال، سِرِ سنگ، من کویری بکر دیدم، اینجا بیابان بود، روح قانون و ...» اشاره نمود. همچنین این رسانه برای نخستین بار در ایران، اقدام به تولید برنامه‌های آموزشی معدن ویژه رده سنی کودک و نوجوان نموده که از جمله آنها می‎توان به «خرگوش کوچولو به معدن می رود!» اشاره نمود.

آخرین پیام

radiomadan پیامی تاکنون اضافه نکرده است.

داستان های radiomadan

1 داستان منتشر شده
داستان معدنی فانتزی کوهیار و دنا 0 تمام شده

داستان معدنی فانتزی کوهیار و دنا

۲۲ فروردین ۱۴۰۳

در دل کوه های سرافراز که گویی آسمان را در آغوش کشیده اند، جایی که فلک و خاک در پیوندی ازلی آرمیده اند، جوانی پرشور به نام کوهیار، در یکی از رگ های طلایی زمین کار میکرد. او با عشقی سرشار و اشتیاقی بی پایان، هر روز به درون معدن می شتافت تا با رنج بسیار، گوهرهای ناب را از آغوش سنگین ماگما بیرون کشد. در همان نزدیکی، زیبایی گلبرگ به نام دنا، در روستایی کوچک که در دامان کوهسار آرمیده بود، زندگی می کرد. دنا عاشق طبیعت بکر و زمین مادری بود. در هر فرصتی، به دامنه های سربلند می رفت تا از جلوه های زیبایی آن لذت برد و با دستانی که عطر مهربانی را می پراکند، نمونه هایی از سنگ ها و کانی های رنگارنگ را جمع آوری می کرد. او از این گنجینه های طبیعی، گردنبندها و دستبندهای زیبا می ساخت و با سود اندکی به مردمان روستای خود می فروخت. روزی، آمد که کوهیار پس از ساعت دراز کار، از معدن بیرون تا اقامتی کوتاه داشته باشد، در میانه راه، دنا را دید که جمع آوری سنگ های درخشان و رنگارنگ از روی زمین بود. نگاهشان برای لحظه ای در هم گره خورد، اما اتفاقی عجیب رخ داد. سنگها پای دنا شروع به لرزیدن کردند و از زمین بلند شدند. سنگ ها در هوا شناور شدند. و شکل یک موجود عجیب را بردند. این موجود سنگی به سمت داخل کوهیار حرکت کرد و او را به یک غار مرموز کشاند. کوهیار در آن غار گیج و سرگردان بود. دیوارهای غار از سنگ های رنگارنگ و درخشان شده بود. صدا، یک صدای رعدآسا از اعماق غار شنیده شد: تو که گوهرهای زمین را می ربایی، باید به سزای اعمالت برسی! امید از ترس خشکش زده بود. دنا که شاهد این صحنه بود، بدون درنگ به دنبال کوهیار به داخل غار رفت. او ...

0 0
تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.