سلام به همگی:) حالتون چطوره.نویسنده رمان بی پایان هستم.میخواستم بگم که ببخشید که زیاد فعالیت نداشتم،نزدیک تابستونه و تو تابستون قراره رمان جدید بنویسم:) البته امتحانات ترم هنوز تموم نشده:| و بعد امتحانات شروع میکنم البته این آخری ها به خاطر حمایت کمتون زیاد حوصله نوشتن فصل جدید رمانو نداشتم< ببینیم تو تابستون چی میشه<
دانستانهای قشنگ از یه قسمتی به بعد قشنگ میشن. همیشه تا آخر فصل ها بخون
دلم میخواد بنویسم اما دستم به قلم نمیره... حتی دیگه نمیتونم احوال خودمو بهعنوان یه فصل جدید همان پروانه توی ظرف مربا... توصیف کنم... اما باید سعی کنم میدونم. میدونم که نوشتنه که شاید بتونه یکم کمکم کنه:))
برای امتحانات ممکنه فقط پنجشنبه ها فصل بعدی داستان پخش بشه ممکنه و حتمی نیست ممکنه وسط هفته هم انتشار بشه
سلام به همگی من مدی هستم (یعنی پسر دیوونه ) اولین داستان دوفصلی خودمو که به نظرم فصل اولش جالب بود رو منتشر کردم. اگه نخوندین حتما بخونینش.در ضمن دارم روی یک کتاب دیگه هم درباره ی یک گروه فضانورد کار می کنم ولی به دلیل مدرسه سرم خیلی شلوغه ولی توی این چند روز تعطیلی حتما یک یا دو فصلی می زارم .خب فعلا خداحافظ.
سلام به عزیزان لطفامنوهمراهی کنین .اززندگی واقعی خودم میخواهم بگویم بدون تخیل
از اونجا که امتحان های ترم و تیزهوشان و ورودیم نزدیکن ممکنه کمتر وقت کنم بنویسم، ولی بعد از امتحانات دوباره بیشتر می نویسم و فصل های جدید رمان رو آپلود می کنم :)
توی خوابگاهم و روزای عجیب غریبی رو دارم میگذرونم... اما به هرحال همچنان سعی میکنم بنویسم... همان پروانه بروز میشه و داستانهای کوتاه دیگه هم احتمالا بیان. البته یکم ناراحتم:(( فیدبک زیادی نگرفتم از داستان کوتاه قبلیم:(( یکم کامنت بذارین انرژی بگیرم خب:)
آیا از حذف پیام انتخاب شده اطمینان دارید؟
۳۰ خرداد ۱۴۰۲ ساعت ۰۷:۴۴
پرت شدم توی دنیای بزرگسالی:))) دنیایی که میدونم توش دیگه خبری از خوشی و راحتی نیست... فکر نمیکردم به 19 سالگی برسم اما رسیدم... هنوز هستم. هنوز نفس میکشم. هنوز دنیا رو با دوتا چشمام میبینم... هرچند تار و مبهمتر از قبل؛ ولی هنوز میبینمش... حالا که تا اینجا اومدم؛ نمیخوام پا پس بکشم. میخوام همچنان بجنگم و جلو برم... کارم روز به روز سختتر میشه میدونم... ولی همچنان میجنگم. این تازه اول مسیر پر پیچ و خم زندگی منه:)