شروع اصالت The beginning of originality

آیا اصالت بر خواهد کشت؟ : شروع اصالت The beginning of originality

نویسنده: hoseinzf1996


آیا اصالت بر می گردد ؟ ؟Will authenticity return
یا وضعیت جامعه بد تر از این خواهد شد . . Or the situation of the society will be worse than this

-بَچِه ... کُجا ... هَسِتی ؟
+ مَن .. خانم .. ! " به خودم اشاره می کنم .
- بَلِه ... تو ... بَچِه ... .
+ حَلَبی آباد خانم ... .
- کُجا ... بَچِه ... .
+ حَلَبی آباد ... ! " نمیدنم چرا این خانم هر چی میگم نمیفهمه نمیدونه ! من کجا زندگی می کنم .. هر چند آدم پولداره خارجی هستش بایدم ندونه .
- Sebastian .. Sebastian ( سپاستین ) " یک مرد با کتو شلوار ترو تمیز نزدیک میشه ... قیافه جالبی داره و اصلا شبیه درودهاتی های کَتُ کثیف نیست .
سپاستین- Yes Madam ( بله بانو ) " جلوی این خانمه که یک لباس با دامن پف دار به تن داره تعظیم میکنه خم میشه و بعد صاف و یه چیز هایی به هم میگن که من نفهمیدم چی میگن .
_ ؟ Where is Halabi Abad Sepastin ( حلبی آباد کجاست سپاستین ؟ )

سپاستین_ Halabi Abad ... I understood

... Yes, ma'am, an area outside the city... where they built houses with Aleppo... weak and poor people live there  ( - حلبی آباد ... فهمیدم ... بله خانم یک منطقه بیرون از شهره ... که با حلب توش خونه ساختن ... مردم ظعیف و فقیر اونجا زندگی می کنن .  )   

- ... Well, take this guy, put him in clean clothes... and then give him worm food(مذکر) ( خب این بجه رو ببرید لباس تمیز تنش کنید ... بعد هم غذای کرم بهش بدید . )

سپاستین- ... Yes Madam ( چشم خانم )

سپاستین- بیا پسر ... " دستم و میگیره و از جلوی در به سمت یکی از در های توی راهرو منو میبره ... و وارد یک سالن بزرگ میشیم که به شگل های مختلف توی چند جای سالن تعداد زیادی صندلی های خیلی قشنگ و بزرگ بود که گنار هر کدوم گل های تازه به چشم میخورد  ... از یک در بزرگ خارج میشیم و به یک راهرو دراز وارد می رسیم که پر از درهای بزرگ بود که بین هر در روی یک میز یا وسیله ای مستطیلی که سنگی بود وسایل با ارزش گذاشته بودن ... که روی بعضی هاشون طرح های مرد هایی بود که سوار بر اسب با یک صلاح تیز به دنبال چن حیوان میرذفتن .

سپاستین- برو تو پسر .. گ یک در بزرگ و قهوه ای باز بود و زنی که مثل زن قبلی یک لباس پوشیده با دامن پوف دار تنش بود اما با با ترکیب سیاه سفید و یک پارچه سفید که موهاش رو پوشیوند بود گنار در ایستاده بود .

سپاستین- . Put on a new, clean dress... and bring it to the dining hall

( یک لباس نو و تمیز تنش کن ... و به سالن غذا خوری بیارش . )

_ .Yes sir( بله قربان .)

_ بیا ... پسر ... لباسات و عوض کنیم ... . " من ... نمیدونم چرا ولی منم از این لباس های پاره پوره و نازک که تو زمستون کاری نمیتونست بکنه خسته شده بودم ... ولی چیکار کنم جز اینا لباسی نداشتم ... داشتم از خجالت آب میشدم وقتی این خانم تمام لباس های من رو در آورد و با چند دست لباس تمیز که روی هم پوشیده می شدن عوض کرد ... خیلی لباس های قشنگ و نویی بودن و بوی خوبی میدادن ... مخصوصا نقش های زیبا و طلایی رنگ روی جیلیقه ی کرمی رنگی که تنم کرده بودن به زیبایی در آینه ی بزرگ و قدی روبه روم به چشم میومد .
_ چه خوشگل شدی پسر ... فقط مونده یه شونه هم به موهات بکشم ... .

- خب تمومه به خودت یه نگاه بنداز تو آینه ... ببین چه مردی شدی ... مثل ماه میمونی پسر  ... بیا بریم ... .

+ باشه ... . "دستم و میگیره و از در قهوه ای خارج میشیم و به سمت ته راهرو که یک در بزرگ میبره و درو باز میشه .

_ برو تو عزیزم ... .

+ باشه ... خانم ... . " خدای بزرگ یک سالن بزرگ که وسط اون یه میز بزرگ و دراز گذاشته بودن که دور تا دورش و صندلی های خوشگلی به رنگ شبیه قهوه ای چیده بودن و دیواراش هم پر از تابلوهای بزرگ بود ... و تو چند کوشه ی سالن یک خانم یک مرد شبیه سپاستین و این خانمه که لباس هامو عوض کرده بود ایستاده بودذن که با ورود من کوتاه خم شدن و به زبانی که من با اون صحبت میکنم و میفهمم به من گفتن :

- سلام .

سپاستین- خوش آمدی مرد جوان ... بیا که میز  غذا انتظار تورو میکشه ... .

+ چشم ... آقا ... ." سپاشتین یک صندلی رو میکشه عقب و کنارش می ایسته .

سپاستین- بیا مرد جوان ... بیا رو صندلی بشین ... زود باش ... . " به سمت صندلی میرم و سعی میکنم خودم رو به سمت بالا ببرم تا روی صندلی بشینم ... که سپاستین من رو بغل میکیره و روی صندلی میزاره و صندلی رو به سمت جلو میده ... قدم آ«چنان بلند نبود روی میز و بتونم ببینم ولی از روی صندلی ... خدای بزرگ این همه رنگ و وارنگ هایی که روی میزه غذا است .

سپاستین- چه چیزی میل دارید مرد جوان ؟ 

+ من ... نمیدونم ... . 

سپاستین- خوب پس بهتره از سوپ شروع کنیم ... . "یکی از خانم ها به سمت میز کنار من میاد و از یک ظرف بزرگ با یک وسیله ای کرد که دسته ی درازی داشت تو یک ظرف کوچیک ولی کود چیزی میریزه .

سپاستین- شروع کنید مرد جوان ... . " من باید چجوری این غذای به گفته سپاستین سوپ رو بخورم ... دستم رو به سمت ظرف دراز میکنم که سپاستین یک وسیله دسته ای کوچیک رو که معلوم نبود چه شگلی و چه اسمی داره به دست من میده .

سپاستین- با قاشق بخورید مرد جوان ... ببینید به این صورت ... . " یک وسیله شبیه همونی که دست من داده بود به دست خودش میگیره و با حالت خاصی به سمت لبه خودش میبره و کمی وارد دهنش میگنه و بیرون میاره و روی میز میزاره .

سپاستین- امتحان کنید خیلی راحته ... . " هرچی سعی میکردم این قاشق توی دست من نمیموند و می افتاد روی میز و صدا میداد ... انقدر امتحان کردم تا اینگه بالاخره تونستم یک قاشق از اون سوپ گرم و خوش طعم رو میل کنم ... لذت بخش ترین لحظه ی زندگی من ، این لحظه قطا خواهد بود .

...

سپاستین- خب حالا مرد جوان با این دستمال کنار بشقاب غذاتون به این صورت دور لبتون رو پاک کنید و روی میز بزارید ... . " من تونستم اسم خیلی از وسایل  و ظرف هایی که مربوط به غذا هستن و غذا ها رو به کمک سپاستین یاد بگیرم و حتی بتونم با چنگال ها و قاشق های مختلف مخصوص غذا خوردن غذاهای مختلفی بخورم و از این لحظه تمام لذت رو ببرم .

سپاستین- بیا مرد جوان ... بیا بریم که خانم تو کتابخانه منتظره تو نشسته ... باید با تو صحبت کنه ... خیلی چیزا هست از هم دیگه نمیدونیم ... . " از گلی اتاق و در های تو در تو گذر میکنیم و به یک سالن بزرگ دیکه میرسیم ... یک سالن که دورتادورش وطبقه های زیاد و بلند تا سقف گرفته بود که پر از کتاب های بزرگ و کوچیک بود و وسط سالن چند صندلی زیبای یک نفره دور یک میز کوتاه به شگل دایره ای قرار داشت و خانمی که تا به حالان فهمیدم صاحبه این خونه است روی یکی از صندلی ها نشسته بود و یک کتاب توی دست داشت ...و یک خَدَمه شبیه قبلی ها با فاصله از صندلی خانمه ایستاده بود .

سپاستین- برو پیش خانم ... .

+ چشم اقا ... . " میرم سمت یکی از صندلی ها و با سعی و تلاش روی اون میشینم .

- خوش ... اُمَدی ... فَّرزَنِدَم ... - ... Lucy, bring dumb syrup for my son ( لوسی برای پسرم شربت خنگ بیارید . )

لوسی- ... Yes Madam ( چشم خانم )

- حا .. لت خُوبه ... پِسَرَم ... .

+ بله خانم ... .

- خُوبه ... - ... Sepastin, come and sit ( سپاستین بیا بشین . )

سپاستین- Yes Madam ( بله خانم )

- بِپُرس اسم ... - ? What is the name they call him(مذکر) ( اسمی که باهاش صداش می کنن چیه ؟ )

سپاستین- خانم می پرسه اسمت چیه ؟

+ اسمم ... . "همیشه از بچگی فقط من رو هی پسر ، آهای پسر صدام می کردن ... اسم خاصی نداشتم ... .

+ نمیدونم ... بیشتر مواقع هی پسر صدام می زنن ... .

سپاستین- آهاء ... .

- ...
Say that from now on he should erase everything he had or didn't have in the past from his mind and life and throw it away because his life will start from now with a better and new name (مذکر)
( بگو از این به بعد باید هر چیزی در گذشته داشته یا نداشته رو از ذهن و زندگیش پاک کنه و دور بندازه ... چون زندگی اون از الانشروع میشه با یک اسم بهتر و جدید . )

سپاستین- مرد جوان تو از الان باید یک زندگی جدیدی رو کنار خانم با یک اسم واقعی برای خودت با دور انداختن گذشته ای که داری شروع کنی ... و یک آدم دیگه از نو بسازی ... .

+ مَن ... یَعنی مَن میتسونم یک زندگی جدید داشته باشم ...

سپاستین- به طور ساده دیگه زندگی واقعی تو اینجا در کنار خانم خانواده خواهد بود ... .

... ادامه دارد ...


دیدگاه کاربران  
0/2000

جدیدترین تاپیک ها:

تقویت مهارت های داستان نویسی جزئیات بیشتر اینجا کلیک کنید.