این داستان زندگی ژولینِ . نه ، رقیه . عزیزم داستانی در چندین ...
مردی خسته از جستجوی خانواده خود در افکارش غرق است......
پاییز بود.. ساعت های دوازده.. همون کافه معروف.. ثانیه ها م ...
آیا از گزارش این داستان اطمینان دارید؟
برای "" باید وارد حساب کاربری خود شوید.