به خودم امدم انگار
تویی در من بود
تمامم وقف چشمان مستش
گویی که در ان چشمان سیه معجزه دارد
هر چه در این کوی گشتم و گذر کردم
نبود همچون چشمانش اهل دلی
فریاد کشیدم بیهوده نگردید
در این کوی
او طرز چشمانش را دیگری ندارد
بودنت خوب ترین حادثه کهکشان
از همان روز که باختم تمامم را